-
یالا بیدار شو از خواب ....
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 09:48
گفت : شنیدی که وجه خدایی که در روح هست خلاقیت هست ؟ گفتم : آره . خیلی خوندم ... گفت : میدونی که وقتی زندگی داره رو یه مسیر مشخص حرکت میکنه یا به اصطلاح مسیر روزمره گی رو میره انگار که یه گهواره داره با تکانهای همگون حرکت میکنه ؟ گفتم : جالبه اینطوری بهش فکر نکرده بودم گفت : فکر نمیکنی این باعث بشه که روح سرش گرم بشه و...
-
بهترین نقطه
شنبه 8 آبانماه سال 1389 18:28
کامنت بسیار زیبایی از یکی دوستان دیدم حیفم امد شما را هم در آن سهیم نکنم اکنون و همیشه هر چیزی در بهترین و شایسته ترین مکان و وضعیت خود قرار گرفته ... با عشق
-
حکایت مس و مسگر
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 19:49
صدای ضربات چکش بر پیکره مسی به گوش می رسید.ضرباتی که محکم و خورد کننده زده میشد و در عمق پوست آفتاب سوخته نفوذ می کرد.هر ضربه و تکرار آن دردناک ترین احساس بود. و سرخی به رنگ خون از تمام وجود فلز بیرون زده بود.احساس میکرد از خون ریزی خواهد مرد. دنگ دنگ دنگ،...،پشت سر هم و بی وقفه،....،تکرار،تکرار،تکرار. وقتی گلدان قرمز...
-
امشب
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 18:15
میخوام این شعرو نه این حقیقتو،این درکو بنویسم اینجا: ای دوست.....دوست....واقعا دوست....اصل دوست....کلمه دوست....قبولم کن و جانم....عمرم....همه چیزم را....بستان. مستم کن.....سر مستم کن.....بیخود از خودی کن....و از هر دو جهانم....کهکشان...مادیت....ذهنیت......بستان. با هر چه دلم.....عشقم....قرار گیرد بی تو....توی...
-
معلم معنوی...
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 18:07
امسال سال معلم معنوی است . معلم معنوی متعلق به هیچ مرام و مذهبی نیست . معلم معنوی وجودی است که تجلی نیروی برتر است میخواهد اسمش خدا باشد میخواهد طبیعت میخواهد انرژی کیهانی ... یا هر اسم دیگری که هر کسی با آن احساس راحتی می کند . البته معمولا نمیتوان این تجلی را در اطراف خود با چشم فیزیکی دید یعنی ملبس به هیچ عبا و...
-
مناجات نامه
شنبه 1 آبانماه سال 1389 21:40
خدایا آیینه تو میشم. خدایا میگم دستت درد نکنه. خدایا با دم خودم میگم تو،با باز دم میگم من. خدایا اصلا وجود داری؟ نه ،وجود نداری................................... ................................... ..................... ........... ....... ............................................................وجود...
-
سلام
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 22:41
سلام به همه سلام به تو سلام به تو سلام به تو سلام به همه به احترام دوستی دست دراز کردم.چرا ذهنتو پریشان میکنی؟ چرا نمیتونی مثل یه بچه دستتو به نشانه اعتماد دراز کنی و بخندی؟ مثل یه بچه! انقدر بزرگ شدی؟
-
مرزهای آ زاد (شب)
جمعه 23 مهرماه سال 1389 22:14
سکوت شب اگه در دنیای متمدن نباشید که تا صبح شلوغی ادامه داره،وقت مناسبی برای تفکر انسان هست. که کی هستیم؟ بارها از خودم پرسیدم. که چی هستیم؟ پرسیدمو و به این فکر کردم که چیم که از پشت چشمهام دنیا را نگاه میکنم و اگه ببندم انگار دنیا و ضبط لحظه هاش متوقف میشه. چقدر زنده هستم و بالاخره یه روزی پا به سن میزارم و...
-
و اما عشق
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 23:35
وقتی که اصرار داری یه کاری حتما انجام بشه تو به عواقبش فکر نکردی ولی نیروهایی بر فکر تو واقفند نتیجه را میدونند و علاوه بر اصرار تو نمیزارند که شکل واقعیت به خودش بگیره. ولی چرا ؟ این نمیدونم چی ها چرا برای تو چنین می کنند؟چه رفاقتی در کار هست؟ چه عشقی میتونن داشته باشند که جلوی راهو سد کنند که توی خطر قرار نگیری؟...
-
سال جدید ...
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 18:14
پیشاپیش برای سال جدید ارزوی برکت برای همه دوستان دارم سال جدید سال اراهاتا نام دارد ( البته با اندکی تقلب از یک دوست خوب این رو فهمیدم ) اراهاتا یک راهنمای معنوی است . امیدوارم که رسالت این سال جدید گره از کار فرو بسته ما بردارد . با عشق
-
مرزهای آزاد (دو)
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 15:04
کودکی که با اسباب بازی نظرشو جلب میکنی اول که کوچیکه فقط بازی کردن براش مهمه،ولی بزرگتر که شد بابت گرفتن هدیه تشکر می کنه،بزرگتر که شد میفهمه که کسی که هدیه میده چقدر ممکنه دوستش داشته باشه. دیگه وقتی از سن بازی کردنش گذشت به یاد اسباب بازیش میافته که اونو یه جایی رها و فراموش کرده.چیزی که زمانی با گریه و جیغ و داد...
-
مرزهای آزاد(یک)
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 12:53
فعلا فقط یک تیتر نوشتم تا کلماتی که تو ذهنمه را بهم ببافم و بنویسم.تیترم برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان عزیز میباشد.نقطه سر خط. اصولا قبل ازینکه انسان متمدن بشه روابط زن ها و مردها چطور بوده؟ از همه نظر منظورمه.خدا پرستی و دینداری چی؟ اگه از زمان آدم و حوا بوده و اگه واقعا اونها مادر و پدر همه انسانها هستند،چطوره که...
-
گل صد تومنی
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 12:38
یک مردی(دید مثبت به نامرد!) یک اسکناس صد تومنی بهم داد که گوشه که چه عرض کنم،کلا یه طرفش نبود و نفهمیدم. میخواستم خلاص بشم از دستش و تو فکر بودم که بدمش به یک راننده ای بغالی چغالی چیزی بره،اما،به ذهنم اومد که صندوق صدقات راه حل مناسب تریه! اقلا ثواب می کنم.آره؟ خیلی فکر کردم،به اینکه آیا واقعا این صندوق ها اونطور که...
-
معجون
جمعه 16 مهرماه سال 1389 18:39
چه معجونی عشق و دلدادگی چه زیباست دوست داشتن پروانه چه هست در دل من چه هست فراق چه رویاییست آسمان کویر چه دریاییست دل آزاد در دلم چیزی هست مثل یک بیشه نور در دلم موجی هست مثل خروش نور در صبح در چشمانم زلالیی مثل شبنم برگ گل نه به این شجاعت مثل ترنم باران بی صدا به ظرافت شکستن بغض قناری به سادگی بازی با کلمات مثل باد...
-
کوله بار
جمعه 16 مهرماه سال 1389 09:21
سلام من برگشتم روی زمین! آره،چون روی هوا بودم.توی هواپیدا! سفری خیلی قشنگ بود و جالب و تجربه های جدید! از سفر کردن نباید ترسید،هرچند که من به هواپیماهای ایران شک داشتم،بهتره بگم ترس داشتم،ولی رفتن و دیدن یه چیز دیگه هست. خلبان های محترم و مطمئن،مهمانداران دوست داشتنی و زحمت کش و تمام افرادی که به نوعی در این سفر...
-
یا حقّ
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 09:23
داشتم برنامه مستند آخرین روزهای یک استاد،یک هنرمند،یک چهره و ... را میدیدم.سرنوشت چه بازیها که ندارد. مردی از تبار عشق.نوازنده ای چیره دست که شاید هیچ وقت جایگزینی نداشته باشد.جایگزین! خیلی وقته که این کلمه در موسیقی ایران بی رنگ شده.جایی که مانکن ها! جای موسیقی عرفانی و پر از معنی ایرانی را گرفتند.از ماست که بر...
-
چه قدر بزرگ شدم !!!!!
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 18:42
به خاطر پیگیری یک مساله ای چند روز بود از درب یک منزلی که اخرین خاطراتم ازش مال دوران ۵ - ۶ سالگی ام بود رد میشدم . امروز یک حسی بهم گفت وایسم و خوب تماشا کنم . وقتی رسیدم تعجب کردم ظاهرا خانه همان بود که بود اما خیلی کوچیک شده بود اخرین تصویر های ذهنی که سراغم می امد یک باغ بود پر از درختهای بلند و سر به فلک کشیده که...
-
نیک
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 23:27
پندار نیک گفتار نیک کردار نیک مایع ظرف شویی نیک (فقط اسمیه،تبلیغ نیست.گیر ندین) جالبش اینجاست که سه تای اول یجورایی غریبه شدن با ما ولی آخری اگه نباشه امورات ما نمیگذره. چقدر مادیت دوست شدیم.برج میسازیم.سر همدیگه کلاه میزاریم برای پولی که میاد و میره و چطوری میره اصلا مهم نیست،حتی در عوض قربانی شدن عزیزامون. پندار نمی...
-
فریاد درون
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 00:28
فریاد درون.... همین تا بعد.... وقتی میفهمی که خدا قدمی برای تو برداشته... کسی نشنید. لیمو داریم....لیموی شیراز...سبزی خوردن...سبزی خوردن...یخچال کهنه میخریم...رر...ررر...ررررررررررررررررررررر....بیب...میشه درو وا کنید،کلید یادم رفته بردارم....سیر،سیر،سیر،سیر،سیر.... وقتی همه چی ساکت شد برمیگردم پیشت... و گوش میدم.
-
مهر در مهر
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 21:46
دوباره فصل ماتم گرفتن شروع شد.بچه ها را چه کنیم. بچه ها می فهمند. بچه ها میترسند. بچه ها بزرگ میشند. بزرگترها ازین که سر بچه ها را گرم کنند راضیند.ازینکه یک عمر دروغ بخوردشون بدن راضیند.ازین که تمام مدت یک سال را هدر بدند و بجای درس زندگی گرفتن اخلاقیات و معنویات پرند بخوردشون بدند راضیند. داغ دلم دوباره تازه شد.فصل...
-
اشتقاق ذهن
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 11:15
نمیدونم این شعر مال کدوم پدر بیامرزی بود یک چند به کودکی استاد شدیم یک چند به استادی خودشاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه گذشت از خاک بر امدیم و بر باد شدیم ********** اینکه ادم بچه اش رو بفرسته مدرسه اصلا چیز بدی نیست بلکه خوب هم هست . فقط مشکل اینجاست که نوع آموزشهایی که در دنیا مد هست دادن یک سری اطلاعات و خالی...
-
کودک
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 09:06
مسیح میگه : فقط کودکان به پادشاهی اسمانها خواهند رسید ... محمد میگه : بهشت جایگاه جوانان است ... مولانا میگه : اولیا اطفال حق اند ای پسر ... این مطلبی که میخواهم بگم یکی دو روزی مشغولم کرده . باز هم از همون کتاب مبارزان راه روشنایی مبارز راه روشنایی کودک است . مردم فراموش میکنند که کودک نیاز به بازی دارد. کودک گاهی...
-
آینده
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 00:58
دارم به گذشته فکر میکنم .خیلی عوض شدم.از یک آدم خجالتی گوشه دوست دار تبدیل شدم به یه وراج وبلاگ نویس فضولچه. کجا آباد نا کجا آباد را ترک کردم اومدم به ناکجا آباد کجا آباد! فهمیدین چی شد؟.... بعضی موقع ها به آینده فکر میکنم.زمانی که خانواده ای شاید داشته باشم. زمانی که رو به پنجره ای در شهر دماوند به دریاچه ی تهران...
-
فسیل
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 12:34
اگه همش راه بریم و کار کنیم و عمرو هدر بدیم آخرش واقعا تبدیل به فسیل میشیم،نگید نگفتی ها! منظورم اینه که عمر بی نتیجه داشتیم.هرچند اینطور نیست.چون تجربیاتی داشتیم که واقعا باید می داشتیم ولی واقعا برای چی زنده ایم؟ چند دفعه از خودتون سوال کردین که آخرش چی میشه؟ بعضی ها میدونن چی میشه.چرا از اونا نمی پرسین؟
-
نتیجه نبرد
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 15:05
داشتم میومدم سر کار که توجه ام به یکی از کتابهام که نمیدونم چه جوری از رو میز آشپزخونه سر در آورده بودجلب شد . یکی از کتابهای قدیمی پائلو کوئیلو به نام مبارزان راه روشنایی همینطوری الله بختکی بازش کردم مضمون مطلب این بود : یک مبارز راه روشنایی به نتیجه نبرد نمیاندیشد چرا که میداند نتیجه نبرد همانی خواهد بود که خداوند...
-
تنها در تاریکی
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 16:53
همیشه فکرم این بود که،البته قدیما،کسی افکار منو درک نمی کنه راجب عشق خداوندی و اینکه اون همیشه عشق میورزه و تنبیه نمی کنه.یا اینکه باید ازش بترسیم.کی اینو گفته:خاکم به دهن،مگر که مستی ربی؟ جرات ازین بالاتر میخواین؟ سراغ دارین. احساس میکردم که در تاریکی هستم و هیچ چراغی در دل هیچ کس دیگه ای نیست که راه منو روشن...
-
بده بستون
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 23:26
هر روز دارم به این خالق زیبا فکر میکنم.اون هم بیکارنیستو و عشق نثار می کنه.میده ولی پس نمیگیره. خوب منم لبریز میشم.فقط نمیتونم اونو بصورت کلمات منتقل کنم.فکر میکنم،فکر،فکر... مجرای نیروی بی پایان. الماس و کربن سیاه هر دو یک جنس هستند.ولی ذات الماس باعث انتشار نور به رنگ های چشم نواز میشه و کربن سیاه نور پس نمیده و...
-
ترانه
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 12:30
وقتی یک موسیقیدان در افکار و تخیلاتش غرق میشه و بعد یه دفعه جرقه ای در ذهنش زده میشه و یک آهنگ میسازه.یک خواننده آهنگو میشنوه و خودشو هماهنگ میکنه تا بتونه شعری را که متناسب با اون آهنگ هست بخونه.حالا همه چیز به احساسات این دو بستگی داره تا یک ترانه شکل بگیره. خیلی مواقع پیش میاد که احساسات درونی خواننده یا آهنگ ساز...
-
زهی خیال باطل
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 00:14
خیلی وقت ها پیش میاد برای من که برنامه ریزی می کنم و کلی پیش بینی می کنم و ... زهی خیال باطل،هرچه که میخواستم انجام بشه یا یجور دیگه شد یا خراب شد. آخه کی دنبال این میگرده که چوب لای چرخ ما بزاره؟ شیطان رجیم؟ (با حکیم موافقترم چون میدونه چکار میکنه!) نه،آره،شاید.اما نه...!!!...این دستان پنهان خداست که میدونه چی برای...
-
عادت
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 10:29
تمرین و تکرار با نظم خاص میتونه خیلی موثر باشه.میتونه مقابل افکار منفی بایسته. مثال:مسواک می زنیم.اگر مداوم باشه کم کم قسمتی از برنامه روزانه ما میشه.یکی از راه هایی که از تنبلی جلوگیری می کنه و باعث میشه دندانهای سالم و در نتیجه طول عمر بیشتری داشته باشیم. مثال:نرمش صبح گاهی.کم کم سر ساعت بیدار میشیم و بدنمون دیگه...