-
مرزهای آزاد:خوش بختی
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 23:16
این اونجایی که وعده دادی هر چی اسمشه غیر از امال و آرزوها چیز دیگه ای هم داره که بنده ای مثل منو هوایی کنه؟ من ترانه و موسیقی دوست دارم من رنگ ها را دوست دارم اما این هم آرزوی من هست وقتی من سوسیس دوست دارم اونجا بزرگترین سوسیس تمام عالم را بهم میدن که هرچی بخورم تموم نشه؟ خیلی دوست دارم بدونم آرزوی یک زن از تو چیه؟...
-
به همین سادگی ...
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 21:14
پرسیدم : ماحصل این همه دوندگی این همه دود چراغ خوردن . این همه شنا کردن در رودخانه های دهشتناک راه چیست ؟ گفت : چیزی خیلی ملموس تر از انچه که فکر کنی ... من پیش خود به دنبال کرامتی . هنر غریبه ای . رازی .. اکسیری چیزی بودم یا حتی هنر کیمیا گری او گفت : غایت هدف راه این است که خدا را در زندگی روزانه خود ببینیم .........
-
مناجات نامه
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 00:09
الهی قلبی پر از شادی هدیه کردی و من خالیش کردم. الهی امید دادی تا گرم بمونم و من همشو سوزوندم و خاکسترش موند. الهی یه دنیا عشق دادی و وقتی تقسیمش کردم بین آفریده هات دیگه خودم هیچی نداشتم که بیام دنبالت. الهی پناه دادی و من به گوشه دنیا پناه بردم. الهی گل دادی و من پرپرش کردم. الهی قلم دادی و رنگ و بوم و من سرتا پام...
-
روز بهتر
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 23:35
اگه...اگه شبو خوب بخوابید روز بهتری را آغاز می کنید. اگه...اگه شب دو دقیقه به شگفتی های ساختاری مغز و ذهن خودتون فکر کنید اونوقت صبح رابطه هاتون بهتر میشه. اگه...اگه شب به خدای خودتون بگین هرچی تو بخوای صبح دیگه نقشه نمیکشین که یه نفر از خط زندگیش خارج بشه در جهت منافع خودتون. اگه...اگه این دل دست از بازی برداره چی...
-
حلقه های اتصال ....
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 10:07
در زندگی حلقه های اتصالی برای روند و جهت رشد ما وجود دارد . اغلب ما در همان زمان وقوع از انها اگاه نیستیم و بعد ها وقتی به مراقبه نشستیم ریسمان طلایی روح الهی را میبینیم . در زندگی ما باید یاد بگیریم تا از این حلقه های اتصال اگاه باشیم برکت باشد .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 21:49
پایان هر چیزی همان جایی است که توجه از آن سلب می شود.
-
پدر (2)
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 22:51
حال غریبیست....بگذریم... وقتی به عنوان یک بزرگتر و با تجربه تر به یه کودک نگاه می کنی اون کوچیک و بی تجربه به نظر میاد. ولی این نیم وجبی با جهت دهی مناسب شگفتی می آفرینه.اون بازیگوشه،هر چیزی که به نظرش قشنگ بیاد حواسشو پرت میکنه. یک عمر دنبال بازیچه هاش خودشو در اتاقش حبس مینکه یا با عروسک بی جانش به رختخواب میره و...
-
پدر
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 23:28
راجب اینکه بتونم مسئولیت داشتن یه بچه بازیگوش و دم دمی مزاج را به عهده بگیرم خیلی فکر کردم.اینکه روزی پدر نام بگیرم. تمام کاری که میتونم انجام بدم اینه که سرمایه ای داشته باشم تا بچه یا بچه هام در آینده راحت زندگی کنند.یا اینکه جوری بار بیارمشون که مفید باشند و به جامعه خدمت کنند. این نهایت کار من هست.غافل ازینکه خدای...
-
روز من
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 22:56
همیشه تو ذهنم یک پلی مجسم میشه،وقت هایی که وقت می کنم تفکر کنم،من بالای اون هستم و به خیابونی که از زیرش میگذره نگاه می کنم. من ناظر ماشینهایی هستم که عبور می کنند،بزرگ و کوچک،قدیمی و جدید،ماشینهایی بزرگ و جدید که ماشینهای کوچک از کار افتاده را به قبرستان ماشینها می برند. من نظاره گر هستم... ...و صدایی مثل یک موسیقی...
-
نفس زمین
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 23:05
اولین نشانه های بهار رویایی پدیدار شد... زمین از خواب زمستانی بیدار شد....البته هنوز صورتشو نشسته و چشاش پفیده!!! خیلی چیزا یاد گرفتم... خیلی چیزا را ترک کردم.... یاد گرفتم احترام بزارم... احساس کنم.... عاشق بشم.... یک سال دیگه گذشت و من وقتی فکر می کنم میبینم که چقدر خوشحالم "زندگی آرومه من چقدر خوشبختم" که...
-
حیات
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 13:40
برای کسب حیات، ابتدا باید مردن را بیاموزیم.
-
گلبرگ،شبنم
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 23:24
شاید ظریف ترین چیزی که سراغ دارم همین گلبرگه و دم صبح شبنم که در پاکی نظیر نداره از روش سر میخوره و پایین میافته. نمیدونم ولی این چیزززززززززززز برام یجوریه. نظر بدین.تشکیل شدن شبنم مثل جذب نیروهای مثبت اطراف توسط یک ذهن باز و تشکیل شفافیت یک فکر.....نمیدونم....نظر شما چیه؟
-
راه تو را می خواند
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 17:35
هر صبح من با منظره ای از طلوع خورشید شروع میشه.آفتاب پشت کوه ها و ابرهای پراکنده،رنگ سرخ و آبی آسمان وجود منو از انرژی پر میکنه... قبلن هم یجای دیگه بودم که طلوع آفتاب روی سنگ فرش منعکس میشد و منظره وصف ناشدنی را نشونم میداد. قبل ترش غروب آفتاب ابرها را به رنگ قرمز در می آورد و زیبا و زیبا و زیبا... درسته که هر روز...
-
خنده
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 22:44
یجوری میخنده انگار همه چی براش بی اهمیته... انگار نه انگار که دنیا داره روی سرمون خراب میشه... انگار نه انگار که صبح تا شب جونمون در میاد تا چندرغاز در بیاریم... انگار نه انگار که شیطون صبح تا شب میره تو جلد و روح و ذهنمون که یادمون بره خدایی هم هست... زبونشو نیگا!...ولی خداییش آدمو امیدوار میکنه! اون صورتک یاهو مسنجر...
-
آزمون ...
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 14:14
هر وقت مساله ای پیش می اید آزمونی است در مورد ارتباط ما با روح الهی ... با عشق
-
کریما...
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 23:14
کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنی، بنده ی آن ثنایم، که تو سزای آنی، من در تو چه دانم؟ تو دانی! تو آنی که گفتی که من آنم! آنی. م: مناجات نامه ی خواجه عبدالله انصاری
-
فکر بکر
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 10:17
یه بازی فکری هست به اسم فکر بکر دبستان که میرفتم تازه این بازی اومده بود و مد شده بود نحوه بازی اینطوری بود که یک نفر ترکیبی از مهره های رنگی را به نحوی که شما نبینید میچید و پشت یک پوشش مخفی میکرد شما شروع میکردید و با حدس خود اولین سری را میچیدید بعد طرف با یک سری مهره های رنگی به شمامیگفت که تا چه حد در حدس خود...
-
مثل شبنم،مثل رنگین کمان
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 23:44
افکار مثبت مثل رطوبت هوا در اثر گرمای ذهنی به هم میچسبند و در شاید قشنگترین و لطیف ترین مکان دنیا،گلبرگ گل،گلبرگ نیلوفر ذهن تشکیل شبنم میدند. انقدر سنگین که بالاخره جاذبه زمین،جاذبه گایا اونو به طرف خودش می کشه... وقتی خورشید تقریبا بالا اومده در بامداد قطره پایین می افته و برق میزنه. بالاخره یک روزی ابر افکارتو فرا...
-
خدامرد
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 23:16
یک مرد خدا آن است که از جذر و مدی که در اطرافش می گذرد متأثر نمیشود. ...او بلاتغییر باقی می ماند، چه طوفان برپا باشد، چه آتش، کسی که تعادل خویش را همواره حفظ می کند و ارزش هایش به اقبال وقایع عوض نمی شوند. م:بیگانه ای بر لب رودخانه
-
عشق و باران
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 23:58
خیلی عوض شدم.آدم خجالتی بی مغز و مغرور....تبدیل به کسی که حتی تو خواب هم رضایت خدا و اینکه چی در مورد من فکر میکنه از یادش نمیره. زمان تحصیلم همش فکر میکردم به اینکه راهی هست که همیشه خدا را به یاد داشته باشم. آری....دلم با خویش می گوید که آری هست... یکی از راهاش اینه که فقط گوش بدی...گوش بده....صبر داشته باش،بالاخره...
-
حافظ دو
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 00:55
زبان خامه ندارد سر بیان فراق وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق دریغ مدت عمرم که بر امید وصال به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق سری که بر سر گردون به فخر میسودم به راستان که نهادم بر آستان فراق چگونه باز کنم بال در هوای وصال که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاد زورق صبرم ز بادبان...
-
بوسه ی پروردگار
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 23:37
بوسه ای از پرودگار بر نگارستان زندگی نازل می شود. بوسه های او اغلب خراشی بر جای نمی گذارد مگر بر قلب. اما اگر تو گوشه خرقه ی او را نبوسی، او چگونه بوسه هایت را به تو باز گرداند. این متن چنان منو مسحور خودش کرده که هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه.
-
هم نوا با فلوت الهی
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 23:42
اینهمه آهنگ گوش میدیم اگه تا حالا رد پای زمزمه الهی را توش پیدا نکردین پس برین همون ساسی مانکن گوش کنین! اگه پیدا کردین برین قمرالملوک وزیری گوش کنید. اگه از پیشنهاد من ناراحتین یا به کسی برخورد به درک جهنم......اونجا منتظرتونم! اصلا برای چی آهنگ میگوشید؟ وقت تلف کردن؟ خلید یا مشکل اجاره بالاخونه دارید؟
-
مرزهای آزاد (چندومیه؟)
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 23:37
ابریق می مرا شکستی ربی خاکم بدهن مگر که مستی ربی چی میشه که ما هم همینطوری با خدا حرف بزنیم؟ اصلا خدامون چیه/ کیه؟ غوله؟ دیوه؟ جننه؟ پریه؟ چقدر بهش اعتقاد داریم؟ اصلا داریم؟ نداریم؟ داشتیم؟ خواهیم داشت؟ آره ،مگه میشه بدون اعتقاد به چیزی زندگی کرد؟ آدمیزاد با امید زنده است،امید به اینکه از نابودی فرار کنه، و بعد از این...
-
زمزمه گلاکن
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 23:28
یه نصفه کارتن مسخره بود که تصویر نشون میداد و یکی هم کل داستان را حرف میزد مثل همون پرده خونی خودمون،یادتونه؟ gelaken اینم یه قطعه از پازلیه که فکر منو مشغول کرده بود! پازل زندگی من! هر موقع که زمزمه باد را میان درختها میشنوم و خودم میخونمش(زمزمه رو) یاد این نصفه کارتن میوفتم.موقع بلند شدن هواپیما از زمین.آهنگ وبلاگ...
-
حافظ
جمعه 24 دیماه سال 1389 02:16
غزل شماره 89: یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفرکرده بیارید تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق ما با تو...
-
فریاد ...
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 10:53
فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و رنگ و رخ و عارض و قامت .... با عشق
-
خدا
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 01:39
خدا روح است، درون قلب من، کوچکتر از ناچیزترین مخلوقات یا حشراتی که روی برگ های زیر پایمان می خزند. خدا خویش است درون هرقلبی، ا ز آسمان ها بزرگتر، از همه عظیم تر، در میان اقلیم مخلوق، چون او خالق همه ی خلقت است. م: بیگا نه ای بر لب رودخانه برکت
-
وفاداری ..
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 09:42
بد ترین بلایی که ممکنه سرتون بیاد چیه ؟ اتفاقی که شما رو در موقعیت مرگ و زندگی قرار بده ... خوب فکر کنید و اجازه بدید تا خوب ترس از اون موقعیت شما رو بگیره ... من از کوسه خیلی میترسم . نوجوان که بودم تو همین شمال خودمون در حال شنا بودم که احساس کردم تا مچ پام رفت تو دهن یه چیزی و دندونهاش داره پوستم رو میبره . چند روز...
-
سرمایه گذاری بزرگ
جمعه 17 دیماه سال 1389 23:04
طبق عقایدی!......... هشتاد و چهار میلیون زندگی را پشت سر میگذاریم.خود این عدد خیلی بزرگه. هر زندگی،نه!... ...شاید ده میلیونش انسانی باشه،یعنی آدم باشیم،ابوالبشر. شاید فقط همین زندگی را داریم.ما در مرکز دایره ای هستیم که محیطش تحت شرایط زندگی دنیایی قرار داره.یه کم غلنبه شد! چطوری بگم؟! یعنی اینکه تمام عوامل محیطی ما...