نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

سکوت درونی

چگونه می توان به سکوت درونی دست یافت ؟

آیا تا به حال پیانوهای مکانیکی را دیده اید ؟ در این پیانوها ، استوانه ای که برجستگی های کوچک و بزرگی به

تناسب روی سطح آن قرار گرفته اند ، می چرخد و در چرخش ، این برجستگی ها به زبانه های نازک فلزی در  

بدنه ی پیانو برخورد می کنند و صدای موزونی شکل می گیرد .

در ذهن نیز این اتّفاق رخ می دهد . برجستگی هایی که روی سطح ذهن وجود دارند ، در برخورد با جریانات روزمرّه ،

تولید صدا می کنند که البتّه این صدا ، موزون نیست .

برجستگی های سطح ذهن که تولید صدا می کنند ، کدامند ؟ نفسانیّات : غرور ، خشم ، شهوت ، خودپرستی ،

وابستگی ، ...  . این برجستگی های خشن و تیز ، در مواجهه با اتّفاقات زندگی ، تولید صداهای خشن و گوش خراشی

می کنند که گوش روح را می آزارد و او را خسته و رنجور می کند .

راه حلّ چیست ؟ راه حلّ ، صاف کردن این برجستگی هاست . این برجستگی هایی که در طیّ تناسخات ، روی سطح

ذهن ، شکل گرفته اند و در چرخش ذهن ، با جریانات زندگی برخورد می کنند و صداهای سرسام آور تولید می کنند ، باید

صاف شوند و از بین بروند . چرا آدم ها اینقدر رنجور و بیمار به نظر می رسند ؟‌ به خاطر این صداهای جهنّمی ست که

شبانه روز در سرشان کوبیده می شود و راه خلاصی هم از آن ندارند . نمی دانند که برای خاموش کردن این صداها ،

باید از دلبستگی هایشان دست بکشند . باید از ادّعاها و غرورشان دست بردارند . باید از اظهار نظر درباره ی هرچیز 

خود داری کنند . باید زیاده خواهی های جسمانی را کنترل کنند . باید با ترس هایشان روبرو شوند . و این راه معنوی است .

این کارها را کردن ، یعنی راه معنوی را پیمودن به سمت عارف شدن . عارف به خویشتن و عارف به خدا . و در اثر

پیمودن راه معنوی ، سطح ذهن ، صاف و صاف تر می شود و به سمت صیقلی شدن پیش می رود . اینقدر صاف ، که

هیچ اتّفاقی در زندگی ، نمی تواند صدایی از ذهن ، در بیاورد . ذهن ، برجستگی ، دلبستگی ندارد که در زندگی گیر کند

و صدا تولید شود . و این چنین ذهنی به عدم وابستگی رسیده است . به رهایی مطلق .

و ذهنی که صیقلی شده است و عارف به حقّ شده است ، نظر به حقّ دارد و  فقط ندای الاهی را بازپخش می کند .

و همه ی این مراحل ، با بیداری روح شروع می شود . روح برپا می خیزد و کنترل ذهن را در دست می گیرد .   
 
با عشق

جهان درون

با سکوت و آرامش درونی است که می توان راه معنوی را پیش برد .  
 
نمی توانیم در بیرون وجودمان آرامش را برقرار کنیم . 
 
 نمی توانیم دیگران را مجبور کنیم که آرامش داشته باشند و آرامش ما را هم  
 
به هم نزنند .

و لازم نیست که برای رسیدن به سکوت ، ترک شهر و دیار کنیم و در دل کوه  
 
ها زندگی کنیم .

 امور در بیرون ، دائمی نیستند . دستخوش تغییرند و دائم در حال جابجایی .

هر چیزی که در درون داریم ، واقعاً مال ما هستند و می توانیم رویش کنترل  
 
داشته باشیم .  سکوت ، آرامش ، خرد ،

ثروت ، قدرت ،... وقتی درونی شدند ، وقتی از جهان درون به دستشان آوردیم  
 
، مال ما هستند .  تغییر نمی کنند ،

 تا وقتی ما نخواهیم و کسی نمی تواند از ما بگیردش .

جهان درون . 
 
 ما مدیر جهان درونمان هستیم . باید این جهان را دید . و برای این کار ، دل  
 
بریدن از جهان بیرون شرط است . 
 
 جهان بیرون و قواعدش را باید ترک کرد و به جهان درون ، نقل مکان کرد و  
 
مرکز فرماندهی مان را آن جا بنا کنیم و از این مرکز ، برهر دو جهان ؛  
 
درون و بیرون ، مدیریّت کنیم .

ما در جهان بیرون کاره ای نیستیم . اوضاع و شرایط و تصمیمات دیگران ، 
 
 ما را به پیش می برد و جابه جا می کند .

باید لنگر این کشتی طوفان زده را ، در دریاهای درون ، به آب انداخت تا به  
 
سکون و آرامش برسیم و آنگاه خودمان تصمیم بگیریم که کی حرکت کنیم 
 
 و به کدام سو .

جهان درونمان در انتظار کشف توسّط ما و ایجاد مرکز فرماندهی در  
 
آن جاست . 
 
 
با عشق   

مراقبه ....

مراقبه به سادگی همین نیایش های روزمره ادمی است ...  

 

به سادگی نماز خواندن یا هر نوع ایین یا مراسم نیایش در هر قوم و فرهنگ ...  

 

تنها تفاوت ان با نیایش معمولی در این است که مدتی را به سکوت مینشینیم  

 

و منتظر شنیدن صدای خدا میشویم .... 

 

خدا با ما حرف خواهد زد و ما خود این را خواهیم یافت چه به صورت صوت یا به  

 

صورت نور .... 

 

به یاد کلامی از مرحوم دولابی افتادم .  میگفت هر وقت شبی ... نصف شبی  

 

بی دلیل از خواب بلند شدی .. دو رکعت نماز بخوان و بعد همانجا سر سجاده  

  

بنشین و بگو خدایا میدانم که با من کار داری اما نمیدانم چه کار و بنشین 

 

 

 و گوش کن ... کم کم خدا به تو یاد خواهد داد که چه باید بکنی .... 

 

 

از این شیوه ها مراقبه شروع میشود تا مدیتیشن های عمیق ....  

 

اما همواره مهمترین اصل در مراقبه شنیدن صدای خدا و دیدار با استاد درون است  

 

انچه در فرهنگ اسلامی ایرانی ما به عنوان اشراق شناخته شده ... 

 

با این تفاوت که دیگر در زمان امروز ما انسان فرصتی برای چله نشستن ها و  

 

ریاضات خاص ان ندارد چرا که سرعت زندگی انقدر بالا رفته که نمیتوان مهار  

 

زندگی روز مره را رها کرد و می باید لحظه به لحظه زندگی روزمره را پاس  

 

داشت . 

 

با عشق 

اسودگی

پیشرفت در راه معنوی با آسودگی ممکن است . 
 
 چه آسودگی ذهنی و چه جسمی . 

اصولاً دستیابی به هر چیز ، آسودگی می خواهد . ثروت ، اهداف کاری  
 
تحصیلی  و ...

آسودگی ، مسیر جریان انرژی را باز می گذارد و این ما را به هدفمان میرساند  .

 
نگرانی ، ترس ، تنش های فکری و جسمی ، ... جریان انرژی را مسدود  
 
می کنند و جلوی تحقّق هرنوع خواسته ای را می گیرند ؛ که البتّه خواسته ها  
 
، معنوی و غیرمعنوی ندارند . هر چیز که روح را به تکاپو وادارد ، معنوی است و  
 
در راه کسب تجربه به روح کمک می کند . درماندگی و خمودگی ،  
 
غیرمعنوی است .

و برای رسیدن به آسودگی ، خود راه معنوی است که کمک می کند .  
 
مراقبه ، به جسم و ذهن ، آرامش می بخشد . 
 
 رابطه با استاد ، به روح ، قدرت مقابله با طوفان ترس و نومیدی

را می دهد و روح را توانمند می کند و توانمندی ،  
 
آرامش و تمرکزمی بخشد .  
 
با عشق

صدا ...

صدا ، شفای معنوی است . 


صدا که جاری شد ، زخم های کهنه را درمان می کند .
 

اصل راه معنوی ، وصل شدن به صداست . 


صدا ، آگاهی برای رشد و شفا برای درمان را در خود دارد و نور ، برای دیدن راه .
 

صدا را باید جست .
 

صدا ما را صدا می زند .  
 
 
با عشق

صبر ...

کاری که جریان الاهی می کند ، سرشار کردن مقدار زیادی از انرژی به درون  
 
ماست که این انرژی ، وجود ما را در همه ی کالبدها ، تحت پوشش گرفته و  
 
باعث ایجاد تحوّلات می گردد . انحرافات را به جای خود برمی گرداند و بیماری  
 
های هرکالبدی را درمان می کند .

تنها کاری که ما باید بکنیم ، اینست که اجازه دهیم این انرژی کار خودش را  
 
بکند ، چون برای درست کردن ، ابتدا خراب می کند و این خرابی ها ، 
 
 باعث درد و رنج ، هم در درون و هم در زندگی فیزیکی می گردد .

باید تحمّل کرد .  
 
باید طاقت تیغ جرّاحی را آورد . 
 
از هم شکافته شدن و دوباره به هم پیوستن .

سال ها به طول می کشد ، ولی برای درمان ، چاره ای نیست ، باید صبر کرد .

صبر ، کلید ماندن در راه معنوی است . 
 
با عشق 

هویت روح ...

هویّت ما را چه چیزی تشکیل می دهد ؟  
 
شناسنامه ، خاطرات آدم ها از ما ، مدرک تحصیلی ،موقعیّت اجتماعی ، ...  
 
و مهمّ تر از همه ، نظر خودمان نسبت به شخصیّتمان . 
 
 این ها تعیین  می کنند که ما چه جور آدمی باشیم ، که چه طور خودمان را  
 
طبقه بندی کنیم ، که کجای دنیا ،خودمان را قرار دهیم .

امّا می دانید که ما هیچ کدام از این تعریف ها نیستیم .  
 
هیچ کدام . هویّتی را که این تعریف ها ، تعیین می کنند ، هویّتی پوچ و  
 
دروغین ا ست . شبیه هویّتی است که یک هنرپیشه در فیلم می گیرد ، 
 
 امّا هیچ کدام از نقش های هنرپیشه ها ، شخصیّت واقعی شان نیست  .

برای روح نیز چنین است ؛  
 
هیچ کدام از ابزارهای تعیین هویّت ، حقیقت یک روح را نشان نمی دهند . 
 
 این ها همه ، لباس هایی ست که روح ، به مناسبت نقش های گوناگون ،

می پوشد و باید یاد بگیرد که پس از پایان هر نقش ، درشان بیاورد .  
 
مثل هنرپیشه هایی که مرز بین شخصیّت واقعی و شخصیّت فیلم هایشان را  
 
گم می کنند ودر زندگی واقعی نیز ، با توهّم همان نقش ها ، به سر می برند .

روح باید یاد بگیرد که لباس هیچ نقشی را نگه ندارد و خود را عریان ببیند . 
 
 بی هیچ هویّتی .

یاد بگیرد که هیچ باشد و جرأت عریانی و هیچ بودن را داشته باشد .

هیچ ، هویّت واقعی یک روح است .  
 
با عشق