نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

مثل پرواز"پنج"

سه تا چیزی که بهش سال میگیم گذشت.پر از اتفاقات و تجربه های مختلف. 
 
بعضی هاش تلخ بود مثل باز نشدن یکی از تخم ها.خواهر یا برادرم بود که نتونست به دیوار گچی غلبه کنه...نمیدونم دوباره فرصت اینو داره که دوباره امتحان کنه،واقعا مرگ پایان زندگیه؟... 
 
یکی دیگه اینکه تنها برادرم بخاطر گرفتن زودتر غذا از صخره ها پرت شد پایین...نمیخوام اصلا راجبش حرف بزنم،ولی ظاهرا به جایی که ایستاده بود خیلی اطمینان داشت،بگذریم. 
 
شیرینش مثل پرهای من بود که حسابی قد کشید.حالا دارم تمرین پرواز می کنم.حسابیم جیغ و داد راه میندازم،دست خودم نیست انقدر که یه ذره از آشیانه بالاتر میرم کلی ذوق زده میشم.ولی هنوز ترس دارم و دوباره میشینم.خاطره خوبی از این صخره های سنگی ندارم. 
 
دیدن هم نوع هام که دورو برم پرواز میکنن هم واقعا لذت داره.بعضی وقتها خودشونو میسپرن به باد تا اونارو هر جا میخواد ببره،معمولا سمت بالا میرن به خاطر هوای گرم.اینم یکی از تجربیاتم بود که هوای گرم از پایین به بالا حرکت میکنه بر عکس هوای سرد و سنگین
 
اونطرف دورتر از ما یک آشیانه دیگه هست که یکی از سرگرمیهای من این بود که اونجارو زیر نظر بگیرم.یه جوجه اونجا هست که از من بزرگتره.امروز زیر نظر داشتمش.با اشتیاق زیادی شروع به بال زدن کرد.واقعا شعف را میشد تو چشماش دید،و بالاخره پرواز کرد هرچند کوتاه،رفت تا روی کوه بلند نشست،ولی تونست.چند دقیقه اونجا موند.میشد فهمید داره به کارهایی که انجام داده فکر میکنه و این تجربشو تحلیل می کنه.و دوباره با کمی اضطراب و دست پاچگی برگشت به لانه. 
 
فردا منم با تمام زورم بال میزنم.نباید بترسم.امروز فکر می کنم چطوری بهتر بپرم،بال هام چطوری حرکت کنن بهتره.باید قلقش دستم بیاد...آره،منم میتونم،خیلی ها تونستن... 
 
(ادامه دارد)
 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد