اگه همش راه بریم و کار کنیم و عمرو هدر بدیم آخرش واقعا تبدیل به فسیل میشیم،نگید نگفتی ها!
منظورم اینه که عمر بی نتیجه داشتیم.هرچند اینطور نیست.چون تجربیاتی داشتیم که واقعا باید می داشتیم ولی واقعا برای چی زنده ایم؟ چند دفعه از خودتون سوال کردین که آخرش چی میشه؟ بعضی ها میدونن چی میشه.چرا از اونا نمی پرسین؟
داشتم میومدم سر کار که توجه ام به یکی از کتابهام که نمیدونم چه جوری
از رو میز آشپزخونه سر در آورده بودجلب شد .
یکی از کتابهای قدیمی پائلو کوئیلو به نام مبارزان راه روشنایی
همینطوری الله بختکی بازش کردم مضمون مطلب این بود :
یک مبارز راه روشنایی به نتیجه نبرد نمیاندیشد
چرا که میداند نتیجه نبرد همانی خواهد بود که خداوند میخواهد .
لذا فقط با تمام وجود میجنگد و آنگاه که نبرد پایان یافت بررسی میکند
که ایا باخته یا برده
اما در هر حال بعد از لختی استراحت دوباره شمشیر بر میدارد
و برای نبرد بعدی خود را آماده میکند .
با عشق
همیشه فکرم این بود که،البته قدیما،کسی افکار منو درک نمی کنه راجب عشق خداوندی و اینکه اون همیشه عشق میورزه و تنبیه نمی کنه.یا اینکه باید ازش بترسیم.کی اینو گفته:خاکم به دهن،مگر که مستی ربی؟ جرات ازین بالاتر میخواین؟ سراغ دارین.
احساس میکردم که در تاریکی هستم و هیچ چراغی در دل هیچ کس دیگه ای نیست که راه منو روشن کنه.بیشتر به خاطر این بود که اطرافیانم همه یجورایی در زندگی غرق شدند و ... ولش کن.غم دلم تازه میشه.
ای کجا بودی وبلاگ دوستان من،کجا بودی اینترنت!؟ در شب های سرد زمستانی که من حرفهایی برای گفتن داشتم که بازگو نمی کردم.حرفهایی از جنس یاقوت های سرخ معدن روح.
و این معجزه اتفاق افتاد.
دوستان چراغ بدستی که در دل تاریکی از راه رسیدند.آنها از کجا خبر دار شدند؟ من چطور آنها را دیدم؟ شاه راه های نورانی چطور بوجود آمد؟...
هر روز دارم به این خالق زیبا فکر میکنم.اون هم بیکارنیستو و عشق نثار می کنه.میده ولی پس نمیگیره.
خوب منم لبریز میشم.فقط نمیتونم اونو بصورت کلمات منتقل کنم.فکر میکنم،فکر،فکر...
مجرای نیروی بی پایان.
الماس و کربن سیاه هر دو یک جنس هستند.ولی ذات الماس باعث انتشار نور به رنگ های چشم نواز میشه و کربن سیاه نور پس نمیده و تاریک میمونه.
میخوام مثل شاخ نبات شفاف بشم تا نور از من عبور کنه و دنیای تاریک را روشن کنه.
میخوام انقدر ذوب بشم تا خدا عکس خودشو در من ببینه.
میخوام انقدر پرواز کنم تا پرهام در کنار خورشید بسوزند.
میخوام چنان بسوزم تا دود پراکنده بشم.
میخوام نیست بشم تا مثل آن بشم.آن نیستِ هست.
وقتی یک موسیقیدان در افکار و تخیلاتش غرق میشه و بعد یه دفعه جرقه ای در ذهنش زده میشه و یک آهنگ میسازه.یک خواننده آهنگو میشنوه و خودشو هماهنگ میکنه تا بتونه شعری را که متناسب با اون آهنگ هست بخونه.حالا همه چیز به احساسات این دو بستگی داره تا یک ترانه شکل بگیره.
خیلی مواقع پیش میاد که احساسات درونی خواننده یا آهنگ ساز یا مسائلی که در زندگی با آنها دست به گریبان بوده وارد ترانه ای میشه.وقتی ما گوش میدیم اگه به این احساسات نزدیک باشیم یا چیزهای مشابهی در زندگی تجربه کرده باشیم معمولا لذت می بریم.
این نشون میده که آهنگ و ترانه ساختن چقدر سخته چون اگر ما دارای افکار بی ارزش و پوچ باشیم یا احساساتی که مثل حباب روی آب میمونه باعث میشیم که این احساسات به آهنگ منتقل بشه و عواقب جالبی نداره.
نظرم بیشتر روی موسیقی جدیدیه که به عنوان رپ ایرانی شناخته شده.شاید من دارم ندانسته و تنها به قاضی میرم.ولی در بیشتر موارد این ترانه ها موندگار نیست.شاید اصلا نشه این چیزها را جزو موسیقی طبقه بندی کرد.
موسیقی عرفانی اینجا نمود جالبی داره چون احساسات شعری هست که معمولا توسط شاعران بزرگ عرفانی و معنوی بما منتقل میشه.احساسی از عشق به خداوند.دریچه ای که با عشق به سوی ماورا فکر و اندیشه باز میشه.سماء
این نوع موسیقی یکی از دو نوع پیوند با جریان حیاتی خالق را به ما نشون میده.و این ما هستیم که بسته به نوع افکارمون و احساساتمون و درجه معنویت یا عشقمون به معبود ازلی با این نوع آهنگ واقعی زندگی هم جهت بشیم یا نه،خیلی راحت از درک واقیعت درونی این عشق طفره بریم.
خیلی وقت ها پیش میاد برای من که برنامه ریزی می کنم و کلی پیش بینی می کنم و ...
زهی خیال باطل،هرچه که میخواستم انجام بشه یا یجور دیگه شد یا خراب شد.
آخه کی دنبال این میگرده که چوب لای چرخ ما بزاره؟ شیطان رجیم؟ (با حکیم موافقترم چون میدونه چکار میکنه!)
نه،آره،شاید.اما نه...!!!...این دستان پنهان خداست که میدونه چی برای تو مخلوق بهتره حتی اگه فکر کنی اینطور نیست.ولی این در ازای اینه که ازش بخوای ،خیلی ساده بگی خدایا هرچی تو بخوای.فکر می کنید گوش نمیده؟ میشه که از رگ گردن به ما نزدیک تر باشه و صدای ما را نشنوه؟ یا انقدر سرش شلوغه که وقت برای اتم هایی مثل ما نداره؟
اگه اونو در قلبتون احساس کنید در قلب شماست و اگر در ذهن احساس کنید در ذهن شماست.
آن اینجاست و نگاه میکنه تا وقتی متوجه حضورش بشید و ... عشق
تمرین و تکرار با نظم خاص میتونه خیلی موثر باشه.میتونه مقابل افکار منفی بایسته.
مثال:مسواک می زنیم.اگر مداوم باشه کم کم قسمتی از برنامه روزانه ما میشه.یکی از راه هایی که از تنبلی جلوگیری می کنه و باعث میشه دندانهای سالم و در نتیجه طول عمر بیشتری داشته باشیم.
مثال:نرمش صبح گاهی.کم کم سر ساعت بیدار میشیم و بدنمون دیگه وقتی پیر میشیم تحت تاثیر خیلی از بیماریها مثل کمر درد مزمن یا پادرد مزمن نیستیم.همیشه سر حالیم.امتحان کنید.
مثال:خدا را زمزمه می کنیم.مثل نماز،رفتن به کلیسا،خواندن اوستا و .... چی میشه؟ اگه عبادت کنیم چطور میشیم؟