از کجا شروع کنم؟
پولداریم.میخوایم چکار کنیم.ماشین.خونه.وسایل تفریحی.سفر به بهترین هتل ها و یا نه...سرمایه گذاری و سرمایه داری.قدرت پدرخوانده که خدا رحمتش کنه...
بازیگر هالیوودیم(شایدم بالیوود).شهرت.ثروت.فرش قرمز،آبی،آخرش کفن سفید یا خاکستر خاکستری یا تابوت سیاه و قهوه ای.
هنرمندیم.مقام.منزلت.کلاس.شهرت.آخرش تندیس یادبود.
دیگه چه آرزویی مونده که برآورده نشده؟ خانواده؟
از خاک برمیخیزیم و به خاک برمی گردیم.البته فقط جسم ما خاک میشه.و این روح ما که تعلق خاطری به دنیای آرزوها نداره به دیار باقی برمیگرده.انّا لل...
از خداییم و به او بازگشت می کنیم.براشم پولدار و فقیر فرقی نداره.البته یک فرقایی هست بین عاشق دنیا و عاشق آخرت.نه؟
و دنیایی که دیگه آرزوهای منو برآورده نمیکنه...
انگار همین دیروز بود تو دبیرستان معلم ادبیات داشت در مورد عروض شعر
صحبت میکرد و مثالی از مولوی اورد
.... این مفتعلن مفتعلن کشت مرا
بعد هم گفت چون مولوی در گیر با قالب های شعری بوده اینجا اشاره کرده
که بر اساس یک اصول و ضوابطی که بسیار هم سخت هست
اشعارش رو بیان میکرده
اما من ته دلم گفتم چون قافیه تنگ اید شاعر به جفنگ اید
لابد تو این بیت مولوی حال فکر کردن نداشته که این جوری تمومش کرده
اما تازه گی ها فهمیدم که خیلی قالب ها هست که به سادگی میاد
و ذهن و روح تو رو تسخیر میکنه
حتی اگه قالب بسیار جدید و تازه کشف شده ای باشه
هر چقدر هم زیبا و مسحور کننده باشه باز هم یک قفس جدیده
برای ازادی معنوی باید هر چی قفس هست رو کنار گذاشت .
شاید هم منظور مولانا همین بوده شکستن قالبهایی زیبا و حکیمانه
که به مانند قفل و زنجیر هایی طلایی روح را اسیر می کند ...
به هر حال فقط یک چیز اهمیت دارد .
تنها آن هستی دارد
با عشق
در شب های تاریک قدیم شب نشینی به جای تلوزیون و موبایل(فارسی شوت) و پیامک (فارسی پاس) و اینترنت (شوتی دوباره) که نبود ملت دور هم جمع میشدن،یعنی خونواده ها(پرانتز باز:از بس رفتم تو این وبلاگ های مختلف حرف زدنم عوض شد،امان از رفیق بد! بسته) دور هم جمع می شدند و کلی داستان سر هم می کردند.خالی بندی،فضولی،یه چیزی بگیم یه چیزی گفته باشیم و و و و ...
چیزهای خوبم بوده،غرض اینکه حالا وبلاگ های مختلف جاشو گرفته عین همون موقع وب نشینی شده نقل محافل ملت اینترنتی یا خانواده های اینترنتی.
_چقدر همه چی عوض شده مش هاشم!
_آره کل علی!
منم دارم عوض میشم.البته نه اینطوری که حرف می زنم.دارم آماده میشم برای دنیای جدید مجازی.خیلی اتفاقها قراره بیوفته.
من از بچه های زمان جنگم.کی یادش میاد؟ اینو گفتم که چون خیلی حرفها داره.نسل ما تغییر کرده و دیگه داستانهای خالی بندی قدیمی مثل جن و دیو و غول و روح بکار نمیاد.چون همه اینها به بازیهای رایانه ای منتقل شدند و نسل آینده دیگه...چی بگم؟
باور ها و سنت ها هم از بین میرند و مدل های بروز شده جاشو می گیره.اگه نخوایم تغییر کنیم دنیا را و زندگی را می بازیم.
خوشم میاد که خدا همیشه بروزه.(معادل فارسی آپدیت)
این شاهین منو به فکر واداشت.یعنی عشق میتونه مثلا یک طناب داشته باشه که هرچی بالاتر میری قسمت بزرگتری از دنبالشو در اختیار دیگران میزاری تا اونها هم بالا بیان.البته اگه عشق بالا باشه.
این بالا هم شده جریانی برای خودش.خدایی که اون بالاست.دستهایی که به بالا میره.وانسانی که به پرواز فکر می کنه با سری رو به آسمان.
هرچی گفتم و میگم بدل نگیرین.میخوام همونطور که خدا عاشق شماست همونطور منم شماها رو دوست بدارم.
اکثر مردم فکر میکنند که در جستجوی حقیقت هستند
در حالیکه آنها اغلب به دنبال عشق می گردند .
و اساس یافتن عشق در هدیه دادن عشق است .
هر چه بیشتر عشق بورزیم بیشتر به عشق دست میابیم .
با عشق
هیچ به این فکر کردید کجا بدنیا اومدید؟
یه زمانی شمس،خورشید روی زمین پا بر این خاک میزاشت.
یه زمانی حافظ افسانه سخن نسیم صبحشو احساس میکرد.
زمانی ابوعلی سینا یک دست برخاک داشت و دست دیگرش شفا و قانون را می نوشت.
هنوز بوی خوش عطاری نیشابوری را میشه حس کرد.
جایی که فرهاد عشقشو روی سنگ جاودانه کرد.
بانویی که زمانی ماه شبهای ملکت ایران شد.
جاودان هایی که تعدادشون در اینجا نمیگنجه.همه روزی روی همین خاک قدم زدند.
بخاطر همینه که خاک زیر پای همتون هستم و به خاک مهر پرور ایران بوسه میدم.
یا حق.
زیاد به مغزتون فشار نیارین،یه چیزی تو مایه های همون خورشید گرفتگی هست.یا ماه گرفتگی.
فقط بستگی داره چی جلوی نور خدایی را سد کنه تا بعد رد بشه درست مثل کسوف.ولی خوب تو این فاصله اتفاقات جالبی نمیوفته معمولا.مثلا خشم جلوشو سد میکنه و به عالم و آدم بد و بیراه میگی و بعد که آروم میشی شرمنده همون عالم و آدم میشی.
یا طمع جلوشو میگیره،ای وای! حق دیگرانو پایمال کردی و ندیدی.خیلی باید مراقب باشم که حق کسی را پایمال نکنم.
خودخواهی مثل ماه گرفتگی میمونه چون خودت هستی که بین خودتو خدای خودت می ایستی!
از دست این بشر دوپا چه کارها که برنمیاد.اگه سه تا پا یا چهارتا داشت چکارا که نمیکرد.مَثَل همون الاغه هست که خدا شناختشو بهش شاخ نداد!
بگذریم.از دوست هنوز مطالبی مونده که نیکوست.این اعمال مخرب مثل همون خشم دور انسان میچرخه و هردفعه جلوی راه نور را سد میکنه.اما نقطه ضعفم داره که بشر آگاه کشف میکنه.اگه کاملا دقت کنیم دقیقا مثل خسوف خیلی آروم آروم پیش میاد و باید خوب دقت کنیم تا اولین سایه و نیم سایشو دیدیم کاملا متمرکز باشیم و هیچ کاری انجام ندیم تا از جلوی دید ما رد بشه.
با دقت زیر نظر بگیریم.من یک انسانم و تونستم.شما هم میتونید.باور کنید.مراقب نیم سایه ها باشید.
موفق باشید.خدای عز و وجل نگهدارتون.