نمیدونم این شعر مال کدوم پدر بیامرزی بود
یک چند به کودکی استاد شدیم
یک چند به استادی خودشاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه گذشت
از خاک بر امدیم و بر باد شدیم
**********
اینکه ادم بچه اش رو بفرسته مدرسه اصلا چیز بدی نیست بلکه خوب هم هست .
فقط مشکل اینجاست که نوع آموزشهایی که در دنیا مد هست دادن یک سری اطلاعات و خالی کردن اونها با فرغون تو ذهن ادم هست .
البته به عنوان یک سری تمرینهایی برای تقویت ذهن بد نیست اما مشکل وقتی پیدا میشه که داد خمینی هم در میاد و میگه : العلم هو الحجاب الاکبر ( علم حجاب بزرگتر است )
حالا یعنی چی ؟
به نظرم روح اگر تمرکزش رو رو نیاز ها و خواسته هاش قرار بده خیلی سریع تر و راحت تر میتونه به پیشرفت معنوی برسه
اما وقتی ذهن رو با یکسری مطالب درست یا غلط پر کرده باشیم همین میاد و جلو ادامه مسیر ما رو میگیره .
پال توئیچل میگه انگار که دو نفر دارن یک چیز رو تجربه میکنن و برای اینکه بگن دید خودشون نسبت به این اتفاق درسته شروع میکنن به جنگیدن با هم .
این اتفاق به صورت ملموس در جوامع بشری بین ادمها اتفاق میافته که هر کس میگه عقیده من درسته و به خاطرش میجنگه تا بقیه رو هم به اون راه بیاره .
این نتایج همین سیستم اموزشی جهانی است . نگاه داشتن روح در چرخه هشتاد و چهار .
حالا جالب اینجاست که یک عده مثل من ادمهای کتاب خوار تا خرخره ذهنشون رو لبریز از دانش میکنن .
اما وقت تجربه اون دانش و تبدیل شدن اون به آگاهی که میرسه یک سد بزرگ از دانش میاد و جلشون وامیسه .
هیچ تا حالا فکر کردین که یک بچه ۴-۵ ساله چرا همیشه خوشحاله و اصولا ناراحتی هاش کمتر از یک ساعت دوام داره ؟
به نظرم به خاطر کم بودن دانشش به روح اجازه میده تا اگاهی رو به سرعت و تمام و کمال دریافت کنه .
این هم از محاسن کودک بودن .
با عشق
مسیح میگه :
فقط کودکان به پادشاهی اسمانها خواهند رسید ...
محمد میگه :
بهشت جایگاه جوانان است ...
مولانا میگه :
اولیا اطفال حق اند ای پسر ...
این مطلبی که میخواهم بگم یکی دو روزی مشغولم کرده .
باز هم از همون کتاب مبارزان راه روشنایی
مبارز راه روشنایی کودک است .
مردم فراموش میکنند که کودک نیاز به بازی دارد.
کودک گاهی حرفها و سوالاتی نسنجیده می گوید .
گاهی چیز هایی را میشکند ...
مردم حیرت می کنند و می گویند :
این است راه معنوی ؟ این مرد اصلا پخته نیست ...
مبارز راه روشنایی این اظهار نظر ها را با خشرویی می شنود .
اما بی گناه و با نشاط به راه خود می رود چرا که
هیچگاه ماموریت خود را فراموش نمیکند .
با عشق
داشتم میومدم سر کار که توجه ام به یکی از کتابهام که نمیدونم چه جوری
از رو میز آشپزخونه سر در آورده بودجلب شد .
یکی از کتابهای قدیمی پائلو کوئیلو به نام مبارزان راه روشنایی
همینطوری الله بختکی بازش کردم مضمون مطلب این بود :
یک مبارز راه روشنایی به نتیجه نبرد نمیاندیشد
چرا که میداند نتیجه نبرد همانی خواهد بود که خداوند میخواهد .
لذا فقط با تمام وجود میجنگد و آنگاه که نبرد پایان یافت بررسی میکند
که ایا باخته یا برده
اما در هر حال بعد از لختی استراحت دوباره شمشیر بر میدارد
و برای نبرد بعدی خود را آماده میکند .
با عشق
آن
برای ارواحی که خلق کرد راهی را به سوی خانه بنا نهاد
و نقشه اش را بر روی یک آیینه به نام حقیقت رسم کرد .
اما به هنگام نزول ارواح به این کره خاکی آن آیینه را هم فرستاد .
شاید به دلیل خودخواهی ارواح کسی حواسش به ایینه و حفظ آن نبود
شاید هم آن میخواست تا چنین شود . به هر حال آیینه به هزاران تکه
تبدیل شد و هر روحی تکه ای از ان را برداشت .
مدتها گذشت و ارواح سر خورده از بازیگوشی و خودخواهی شان به یاد خانه
افتادند و تصمیم به باز گشت گرفتند . اما دیگر نقشه کاملی وجود نداشت ....
برای کامل کردن نقشه بهترین راه تقابل ارواح با هم و یاد گرفتن
قسمتی از آن نقشه از همدیگر است
اما اگر ما خود را در دایره دوست و دشمن و خوب و بد محبوس کنیم
هیچ گاه به کل دانستنی ها دست نمیابیم .
بهترین راه این است که با نهایت احترام و عشق با ارواحی که با انها برخورد
میکنیم رفتار کنیم تا درس لازم را از انها بگیریم
و یک قدم به خانه نزدیک تر شویم.
با عشق
انگار همین دیروز بود تو دبیرستان معلم ادبیات داشت در مورد عروض شعر
صحبت میکرد و مثالی از مولوی اورد
.... این مفتعلن مفتعلن کشت مرا
بعد هم گفت چون مولوی در گیر با قالب های شعری بوده اینجا اشاره کرده
که بر اساس یک اصول و ضوابطی که بسیار هم سخت هست
اشعارش رو بیان میکرده
اما من ته دلم گفتم چون قافیه تنگ اید شاعر به جفنگ اید
لابد تو این بیت مولوی حال فکر کردن نداشته که این جوری تمومش کرده
اما تازه گی ها فهمیدم که خیلی قالب ها هست که به سادگی میاد
و ذهن و روح تو رو تسخیر میکنه
حتی اگه قالب بسیار جدید و تازه کشف شده ای باشه
هر چقدر هم زیبا و مسحور کننده باشه باز هم یک قفس جدیده
برای ازادی معنوی باید هر چی قفس هست رو کنار گذاشت .
شاید هم منظور مولانا همین بوده شکستن قالبهایی زیبا و حکیمانه
که به مانند قفل و زنجیر هایی طلایی روح را اسیر می کند ...
به هر حال فقط یک چیز اهمیت دارد .
تنها آن هستی دارد
با عشق
اکثر مردم فکر میکنند که در جستجوی حقیقت هستند
در حالیکه آنها اغلب به دنبال عشق می گردند .
و اساس یافتن عشق در هدیه دادن عشق است .
هر چه بیشتر عشق بورزیم بیشتر به عشق دست میابیم .
با عشق
شعار وبلاگ رو مجدادا مرور میکردم
تنها آن هستی دارد
چقدر این جمله شگرف و عظیم است .
هیچگاه تکراری نمیشود . برای همه لحظات و همه حالات
و همه دوران ها کاربرد دارد .
و هر گاه بر روی آن مراقبه کنی آگاهی بالاتری به تو خواهد بخشید .
پس تنها آن هستی دارد .
و به همین دلیل
نیروی بی پایان همواره نیروی بی پایان خواهد ماند .
با عشق