نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

آزادی معنوی

در مسیر طریقت بهترین نشانه ای که به درستی راه اشاره کند


حصول آزادی معنوی است .


آیا واقعا از قید فشارهای جامعه و محیط و .... آزاد هستیم ؟


آیا واقعا خود را صاحب دنیای خود میدانیم ؟


و آیا از شر بهشت و جهنم و خوب و بد آزاد شده ایم ؟



با عشق


کتاب مقدس ...

نمیدانم فیلم کتاب مقدس یا The Book Of ELLI   رو دیدین یا نه


جریان بر میگرده به بعد از آرماگدون و انسانهایی که زنده موندن و با بقایای تمدن گذشته روزگار میگذرانند .


داستان به شهری میرسد که پادشاه آن بر مردم خود حکومت میکند و صاحب جان مال و ناموس آنهاست . اما با تمام وجود به دنبال کتابی است و برای آورنده آن زیبا ترین دختر شهر و زندگی سلطنتی پیشکش میکند ....


در قسمتی از این فیلم وقتی معاونش از او میپرسد مگر این کتاب چه دارد که تو اینقدر خواهان آنی ؟

می گوید : این کتاب حاوی مطالبی است که با آن میتوان بر قلب مردم حکومتی جاودان داشت بر روح مردم نیز حکومت کرد .


این کتاب در گذشته تاریخ بارها این قدرت را به صاحبان خود بخشیده و اکنون نیز میتواند امپراتوری مرا دایمی کند ..


این مطلب مرا به فکر فرو برد که در همیشه تاریخ همواره هستند عالمانی که از مقدسات برای حکومت خود استفاده میکنند و متاسفانه چه بسیار است تعدادشان و باز هم متاسفانه به راحتی آنها را میتوان با استاد حقیقی اشتباه گرفت ...


این حقیقتی است که مولوی میگوید :

پای استدلالیان چوبین بود

پای چوبی سخت بی تمکین بود


اما لطفا قبل از اینکه تمام عشق درونی خود را به استادی که یافته اید بسپارید  اندکی از محاسبات عقلانی برای شناخت او استفاده کنید و از همه مهمتر اینکه هیچگاه از استاد خود بتی برای خود نسازید چرا که


خالق تمامی جهانهای خداوند خود شما هستید


برکت باشد .


خداحافظ بهشت عزیز ...

همیشه بهشت دیگری برای فتح کردن هست ....



اما خداییش خیلی سخته دل کندن از این بهشتی که توش هستی و دوباره آواره کوه و بیابان شدن ...

به امید .....


نمیدانم ...

جدا گذر از وابستگی ها دل شیر می خواهد و مغز خر ....


با این حال یکی از علایق من گذشتن از چیز هایی است که مدتها وقت صرف بدست آوردنشان کرده ام .


یاد یه شعر افتادم :


هستم اگر میروم


چون نروم نیستم ...


با عشق

آن ...

آن همین جاست در همواره بودن ...


این ما هستیم که گاهی هستیم


و گاهی در پی تغافل جهانهای زیرین میرویم ...


با عشق

ای دل آدم میسوزه ..

آی دل آدم میسوزه ...


من گنگ خواب دیده

و خلقی تمام کر


من عاجزم زگفتن

و خلق از شنیدنش



یاد آنیتیا به خیر


چه روز و شبهای زیبا و پر باری بود ....


با عشق

بیماری ...

چقدر از بیماری های روح خوانده بودم ...


چقدر دیده بودم که ارواح دچار آنها هستند ...


چقدر از خودم بدم میامد که این بیماری ها را هر از گاهی در خودم میدیدم ...


مدتها از آن موقع که با ژستی عارف مابانه به دنبال حل شدن این موضوع بودم میگذرد ..


تا اینکه این چند وقته تا جاییکه جا داشتم مریضی و درد سراغم آمد  ...


انقدر که یاد گرفتم درد داشتن یعنی چه


و اصولا بیماری چگونه اثراتش را در کالبد پخش میکند  .


بعد از آن بود که فهمیدم این بیماری روح را چرا میگویند بیماری


و چگونه دردهای ناشی از آن خواب را از چشم میرباید ..


اصلا منظورم عذاب وجدان و این جور چیزها نیست


صرفا درد ...


انگار که تک تک سلولهای عصبی در کالبد روشن میشوند و تو را به نقطه ای که درد از آن ناشی شده میرساند


جدا که بیماری روح بسیار مهلک تر از بیماری جسم است .


هیچ مسکنی قادر به تسکین درد آن نیست


فقط با مخدر میتوان دوباره خوابید و این صدای روح الهی را نادیده گرفت ...


تا اینجا یاد گرفتم که چطور به عامل بیماری برسم اما سوال مهم هنوز پا برجاست ....


چگونه خودم را درمان کنم ...


با عشق


حضور مجلس انس ...

حضور مجلس انس است و دوستان جمع اند


و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید


دیشب خواب دیدم همه کسانی که میشناختم دور هم جمع شدیم .


این همه که میگم شامل دوست و دشمن و ... میشه


همه کنار هم خوب و خوش چه صفایی میبردیم از این همه با هم بودن


انگار که گرگ و میش از یه چشمه آب میخوردن...


ولی حقیقتش یه چیز دیگه بود...


.....


خیلی فکر کردم ...


شاید تعبیرش این باشه که همه این نقشهایی که دور و برم بوده و هست


به نوعی جلوه ای از روح الهی هستند


وقتی همه جا وجه اوست دیگر چه دوست و دشمنی


اصلا همه چیز خوب میشه


البته خوب کامل نیست چون براش یه متضادی هم هست


همه چیز آن میشه


تنها آن هستی دارد ...


با عشق