بی مقدمه فرازی دیگر از همان کتاب ...
تائو هرگز عملی انجام نمی دهد .
ولی همه چیز از طریق آن انجام میشود .
اگر مردان و زنان قدرتمند
می توانستند خود را در آن متمرکز کنند .
دنیا خود به خود متحول میشد
و به آهنگ طبیعی خود باز می گشت .
مردم به زندگی ساده و روزمره خود راضی می شدند
و از هر آرزویی آزاد و رها بودند .
وقتی آرزویی نباشد .
همه چیز در صلح و آرامش است .
برکت باشد .
به طور کاملا تصادفی توسط یک دوست به کتابی دست یافتم به نام
تائو ت چینگ
جالب اینجا بود که این کتاب منسوب به سری لائی تسی است
با خواندن این کتاب پی به چگونگی تعلیم پنهانی این دانش کهن یافتم
فرازی از این کتاب تقدیم به شما
آنان که می دانند . خاموش باقی می مانند .
آنان که نمی دانند . سخن می گویند .
دهانت را ببند .
حواست را نادیده بگیر .
زندگی ات را فراموش کن .
گره هایت را باز کن .
نگاهت را نرم و لطیف کن .
وگرد و خاک هایت را بتکان .
این هویت اصلی توست .
چون تائو باش .
نمیتوان به تائو نزدیک شد یا از ان دوری کرد .
از آن سود برد یا به آن آسیبی رساند .
آن را گرامی داشت یا آبرویش را برد .
تائو تسلیم کامل است
و به همین دلیل ابدی است .
برکت باشد .
پایان یک آغاز ...
یا آغاز یک پایان .....
امروز پایانی است بر سومین چرخه از زندگی من ...
و آغازی است بر چهارمین چرخه ...
چرخه ای که اغلب روشن ضمیران در آن به روشنی رسیده اند .
آیا این رسم دیرین به وقوع خواهد پیوست ؟
دیشب کفشهایم را یافتم ...
امشب کمربندم را سفت میکنم . کوله پشتی ام را پر از
نور و صوت خداوندی می کنم و میروم ....
برکت باشد .
چند شبه یکی دایم صدام میکنه
خواب اروم رو ازم گرفته تا چشمم گرم میشه صدام میکنه
تو صداش مهربونی هست . ارامش هست و خیلی حس های اشنای دیگه
اما یه حس غریبی هم توش هست ...
چیزی مثل ترس مثل پریدن تو دره ای که پوشیده از مه هست
و تو نمیدونی که چقدر عمق داره
اما میدونی اون پایین چی در انتظارته ....
تضاد ی که این ندا ایجاد میکنه رعب اوره و خواستنی
نمیتونم احساس دقیق رو بیان کنم کلمه ها کم اوردن ....
این بار نیروی بی پایان مرا به جاده ای مه گرفته فرا میخواند .
با افقی از کوههایی پر برف و خورشیدی هزاران برابر روشن تر از
خورشید این زمین ...
باید امشب بروم
کفشهایم کو ...
بعد از مدتها انتظار بالاخره کناب نماد گمشده به دستم رسید . با اینکه
نزدیک ۸۰۰ صفحه است تو یک شب خوندمش ( از معایب کتاب خوار بودن
همینه دیگه )
قصد نقد یا توضیحی در مورد کتاب ندارم اما از دیدگاه خودم به قصه نگاه کردم .
نویسنده این کتاب از میان عرفانهای مختلف و نمادهای اونها و با نگاهی به
مکتب فراماسیون ها قصه ای رو طرح کرده که بسیار زیبا ست .
مهم ترین نکته که در اخر کتاب به عنوان نماد گمشده به اون رسیده این
هست که :
تمام مذاهب و عرفان ها به یک چیز اشاره کرده اند و ان این است که خدا را
باید در معبد درون خود بیابی
مثالهایی مثل :
خدا از رگ گردن به ما نزدیک تره
و ایاتی در قران هم موید این مطلب هست
یا قضیه یک ساعت تفکر ( تامل ) از ۷۰ سال عبادت بهتره
و نکته مهم دیگر که تمام مکاتب به ان اشاره داره این هست که بشر باید به
سمتی بره تا خدایگونه بشه . چرا که روح بارقه ای از خداست
این کتاب با اینکه مثل راز داوینچی ساختار شکن هست و به نوعی سلسله
مراتب روحانیون مذهبی رو نفی میکنه به نظر من بسیار مذهبی است
به این معنی که به شدت روی بحث ایمان به خدا و جستجو برای خدایگونه
شدن تکیه میکنه و میگه تمام ادیان در حقیقت این راه رو نشون میدن
اما چون اگاهی همه انسانها در یک حد نیست پوسته ای از مراسم و سنتها
و فرامین و حلال و حرام برای اموزش سطوح اگاهی پایینتر دور اون رو گرفته
البته تمام این مسایل در داستانی زیبا که براساس مناسک و
ازمایشهای علمی مستند نوشته شده مورد تحلیل قرار میگیره .
امیدوارم حوصله کنید و این رمان زیبا و تفکر بر انگیز رو مطالعه کنید
نمیدونم تو برنامه های کودک برنامه ای به اسم رد پای ابی رو دیدین یا نه
حالا چرا برنامه کودک ؟
به قول مسیح تا شبیه کودکان نباشی به جهانهای بالا نمیرسی .
اما این برنامه خاص مربوط به یک جوان است که یک سگ کارتونی به نام ابی دارد
این سگ برای بیان مقصود خود به صاحبش روی بعضی چیزها علامت میگذارد .
صاحب ان به بچه ها نشان میدهد که علامتها را بیابند و بعد روی دفتر بنویسند .
در اخر کار روی یک صندلی راحتی مینشیند و تکه های معما
یا پازل را کنار هم قرار میدهد تا بفهمد ابی از او چه میخواهد .
این داستانی است که هر روز و هر لحظه در زندگی ما روی میدهد .
استاد درون با علایمی راهنمایی های خود را برای رشد معنوی
یا حل مشکلات روزمره به ما مینمایاند .
فقط کافیست اندکی روی صندلی راحتی خود بنشینیم
و با کنار هم گذاشتن پازل زندگیمان
بفهمیم قدم بعدی که نیاز داریم برداریم چیست و ....
برکت باشد .
چند روزه برام یه سوال جدی پیش امده
من یا کسانی مثل من که علاقه مند به حقیقت
هستیم و جوینده راه روشنایی
واقعا چه قدر دغدغه این موضوع را داریم ؟
یا چه قدر داریم ژست معنویت میگیریم فرقی نداره از معنویت بودایی بگیر تا معنویت اسلامی و ....
چقدر برای راهمون قدم برمیداریم ؟
اصلا قدم برداشتن در این راه چه طوری است
ایا صرفا مطالعه اثار بزرگان و کتب مقدس کافیست ؟
ایا فقط با انجام عبادت و تهجد باید به دنبال راه خانه بود ؟
اصلا چه محک و معیاری برای اینکه در حال رشد هستیم داریم ؟
به قول یکی از دوستان خوب ما یا در حال پیشروی هستیم یا در حال پسروی حد مابینی وجود ندارد
پس ظاهرا باید بسیار مراقب عملکردمان باشیم
خیلی دوست داشتم این سوال را در سایتی با بازدید کنندگان زیاد مطرح کنم تا نظرات انها را بدانم
اما متاسفانه چنین سایت ها یی چنان درگیر فضایی متعصبانه هستند که اصلا طرح چنین سوالی کاری بیهوده است .
برای بازگشت به خانه و قرار گرفتن در خیل ارواح عاشق خدا باید بسیار زحمت کشید
هر لحظه ما باید به همین دلیل خرج شود
وگرنه برایمان چیزی به جز پز روشنفکرانه و دانسته هایی که به کار نبسته ایم نخواهد داشت
و شاید سالها بعد به این فکر بیافتیم که من خیلی کارها در مسیر نیروی بی پایان کردم اما هیچ جوابی نداد
بنابراین این راه خطاست
فراموش نکنیم نیروی بی پایان راه را برای کسانی باز می کند که شجاع هستند و از همه چیز خود حتی وجود خود برای پیمودن راه می گذرند
تا به جایی که فنای در انوار و اصوات الهی میشوند
و خود را قطره ای در اقیانوس عشق و رحمت الهی می بینند .....
واقعا ان راه را چگونه باید پیمود ؟
بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست
انجا به جز که جان بسپارند چاره نیست