نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

تمرکز

در راه معنوی ، چلا احساس آرامش می کند . این جا خبری از رقابت ها و  

 

حسادت ها و حبّ و بغض های دنیایی نیست . 

 

 همه ی کش و قوس چلا با خودش است و با محدودیّت های ذهنی اش
 


که سعی می کند آن ها را گسترش دهد تا به زندگی نویی برسد ؛ به دیدگاه  

 

های تازه ای درباره ی خودش و خدا .
 


در راه معنوی ، چلا آرامش دارد ، چون راه مشخّص است و کار ، مشخّص .  

 

هدف ، معلوم است و راهنمایی ها ، در کنار . 

 

  

امّا در زندگی فیزیکی ، میان آدم ها ، هیچ چیز مشخّص نیست . نه مفهوم  

 

حرف ها و نه دلیل گفتنشان . کارها اکثر از سر احساس است و بی منطق .

تنها دلیلی که آدم ها را کنار هم نگه داشته ، ترس از تنها بودن با خودشان  

 

است ؛ 

 

 برای همین کنارهم می مانند ، با اینکه شاید حتّا از هم متنفّرباشند . 

 

 همه چیز آشفته و درهم برهم به نظر می رسد . 

 

 چلا ، برای اینکه در این آشفته بازار ، گرفتار سردرگمی و گیجی نشود ، باید با

راه معنوی ، در درونش بماند و از راه ، خارج نشود .  

 

در همه حال ، باید خودش را چلا ببیند و در حال رفتن در راه معنوی .  

 

این چنین است که او می تواند از لجن زار جامعه ی  انسانی ، عبورکند و فرو  

 

نرود .

 اگر روی هر چیز ، غیر از راه معنوی ، تمرکز کند ، مرداب او را در خود فرومی  

 

کشد .

با عشق  

پیمودن راه یا مسابقه ...

شما در راه خودتان به سوی خدا هستید . هیچ عجله ای در کار نیست . 

 

اگر شما فکر میکنید که سریع تر یا اهسته تر از دیگران در راه حرکت میکنید .  پس شما دیگر در مسیر حرکت به سمت خدا نیستید ... 

مشغول مسابقه اید ... 

 

با عشق

 

توجه ...

گاهی که انتظارات ما در راه معنوی برآورده نمی شود و فکر می کنیم کسی صدایمان را

نمی شنود ، توجّهمان را از خدا و استاد می گیریم و به دیگران ، به خارج از راه ، معطوف

می کنیم . در واقع ، داریم برای خودمان دلسوزی می کنیم . انتظارداریم یکی بیاید و ما را

بغل کند و گله و شکایت هایمان را گوش کند . بچّه ی لوسی هستیم که از طرف پدر و مادرش

کم محلی دیده و می خواهد هرطور شده ، حرف خودش را به کرسی بنشاند ، حتّا با رفتن به

نزد غریبه ها و جلب توجّه آنها .

امّا خیلی زود متوجّه می شود که خارج از راه ، غریبه ها ، بهای سنگینی می ستانند ، در ازای

توجّه به نفسانیّات و غروراو . آنها غروراو را ارضاء می کنند ، امّا درعوض ازانرژی

 حیاتی او می گیرند .

کسانی که در راه معنوی نیستند ، در ازای توجّه به شما ، از انرژی کالبدهای شما استفاده

می کنند و به خاطرپایین آمدن سطح انرژی ، غمگین و افسرده می شوید . برعکس راه    

معنوی که شما انرژی می گیرید و همیشه شاداب هستید .  

 

با عشق

قدرت

ناامیدی در راه معنوی خوب است . ناامید شدن از خدا ، ناامید شدن از استاد ، ناامید شدن از

خود .

ناامیدی به ما فرصت مرور دوباره ی توانایی ها و قابلیّت هایمان را می دهد . ناامیدی ما را

از نو ، با خودمان مواجه می کند . وقتی از کمک استاد ناامید شدیم ، وقتی چشم به راه کمک

خدا ماندیم و کمکی نشد ، آنگاه مجبور می شویم خودمان دست به کار شویم و راه موفّقیّت را

پیدا کنیم . مجبور می شویم ضعف ها و کاستی های ذهنی و احساسی مان را برطرف کنیم تا

مشکل مان حلّ شود و پس از مدتّی درک می کنیم که اصلاً برای پیشرفت در راه باید با خودمان

مبارزه کنیم . با من ِ ضعیف و وابسته ؛ با من ِ غیرمعنوی که نمی خواهد اصول راه را درک

کند .

تنها راه پیشرفت در راه معنوی که زندگی فیزیکی نیز ، جزیی از آن است ، بازگشت به درون

خودمان و دست از کمک های بیرونی شستن است . حتّا کمک های استاد و خدا .  
 
با عشق

نقش ..

راه معنوی را باید با دل و جان پذیرفت و با آن زندگی کرد .

زندگی به ما نقش های مختلفی را می دهد که در طول روز بازی می کنیم . فرزند هستیم ، پدرهستیم ، محصّل هستیم ، راننده هستیم ، مشتری هستیم ، ...   .   

 

در اجتماع ، مرتّب نقش هایمان عوض می شود . نقش های مختلف ، جاهای مختلف ، ... .

وقتی وارد راه معنوی می شویم ، همه ی این نقش ها تبدیل به یک نقش می شود 

 

 و آن رهرو راه معنوی است . ما فقط یک نقش را بازی می کنیم و آن نقش یک سالک  است . 

 

 هیچ نقش دیگری نداریم . باید این را تمرین کنیم که درهر حالتی ما فقط یک چلا هستیم ، 

 

 نه هیچ کس دیگر . به تدریج باید نقش های مختلفمان را در نقش اصلی که رهرو راه معنوی است ، حلّ کنیم و فقط همین یک نقش را داشته باشیم .

در هر جا که هستیم و با هر کس که هستیم ؛ ما فقط یک چلا هستیم .

با عشق

حمایت

چرا باید از استاد پیروی کرد ؟ استاد ، یکبار این راه را رفته و حالا برگشته تا چلا را از

مسیری که خود با آن آشناست ، ببرد و اینگونه چلا از خطرات راه در امان است ؛ از

گم شدن و فریب خوردن .

مهمترین کاری که استاد پس از راهنما بودن ، برای چلا می کند ، ترغیب او به ادامه ی

مسیر است . شاید در ظاهر، استاد ، هیچ دخالتی در روند کار چلا نکند ، امّا در نهان و

به شیوه هایی که برای هر چلا ، متفاوت است ، او را به ادامه ی مسیر تشویق می کند و

در جاهایی که چلا ، خسته شده و می اندیشد که دیگر انرژی پیشتر رفتن را ندارد ، این

دست های نامریی استاد است که او را به پیش می راند و مانع توقّفش می شود .

در ابتدا ، استاد از چلا ، مانند کودکی محافظت می کند ، امّا به تدریج که چلا در راه

بزرگ می شود ، حمایت های استاد ، شکل پنهانی تری به خود می گیرند و چلا ، آماده

می شود که مسؤلیّت ادامه ی مسیر را به عهده بگیرد . امّا ، تا مسافت زیادی پس از

آنکه چلا می اندیشد که دیگر استاد او را کاملاً رها کرده و خودش به تنهایی مسیر را

ادامه می دهد ، هنوز استاد او را زیر نظر دارد و اگر لازم شد ، از او حمایت می کند ؛

خیلی پنهانی ، طوری که چلا متوجّه نشود . 
 
با عشق

رنج سازنده

رنج ، روح را برای پذیرش پیام استاد ، آماده می کند . قرار بر رنج کشیدن نیست ، امّا ذات

حضور در طبقه ی فیزیکی ، رنج آور است . مراقبت از جسم ، با احساسات مختلف سر کردن

و مشاهده ی انحرافات ذهن . و بزرگترین رنج ، دوری از خانه ی پدری است ؛

طبقه ی  روح .

رنج ، به روح ، تواضع و نرمی می آموزد و روح را متوجّه حقیقت اصلی زندگی می کند .

اینکه پشت همه ی این جار و جنجال ها ، باید یک کار اصلی و به درد به خور در زندگی باشد

که همان خودشناسی و رهایی از این زنجیره ی درد و مرگ است . بی رنج ، روح فراموش

می کند که کجاست و برای چه  

 

و غرق در لذّت های زندگی می شود و به فکر رفتن از این جانمی افتد .

رنج سازنده ، رنجی که ما را به فکر فرو برد و دنبال فلسفه ی زندگی برویم و کنکاش کنیم

برای شناخت خود و جهان پیرامون .
 

 

با عشق