نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

بازگشت

یک مطلبی خوندم که ملکه ذهنم شد: وقتی توپی را به هوا پرت کنی دوباره به سمت تو برمیگرده.هر چقدر محکمتر و با قدرت پرت کنی و بیشتر اوج بگیره ولی دوباره با همون قدرت به سمت تو بر میگرده،فقط زمان طولانی تری را طی میکنه. 

 

اعمال ما،کارهای ما هم همینطور.هرکاری که انجام میدیم عکس العملی داره که بسمت ما برمیگرده.اگر مثبت باشه برگشت مثبتی داره و باعث پدید آمدن اتفاقاتی میشه که در طول زندگی و تجربه ما جزو احساسات خوب ما شکل گرفتند.مثل کمک به کسی،باعث خوشحالی میشه چون کسی را از مشکلی نجات دادیم و لبخند را بهش هدیه دادیم. 

 

کارهای منفی هم همینطور هستند.برگشت منفی دارند.وقتی کسی کمک لازم داره ما کنار می کشیم.برگشتش میتونه این باشه که وقتی ما هم گرفتار می شیم کسی به فکر مشکل ما نیست.احساس بدی داره. 

 

 البته که فقط همین هم نیست.حقیقت اینه که توجه ما به چیزهایی جلب بشه که مد نظر خالق ماست.از اونجایی که خدا همیشه برنامه خیلی خوبی برای آفریده اش میخواد،بارها اینو ثابت کرده در زندگی هر کسی،هم کامل تر از "آن" و داناتر از "آن" وجود نداره،طبق قوانینی که ما برای خودمون ترتیب دادیم عمل نمی کنه و خط قرمز و زردهای ما در خیلی از موارد بحساب نمیان. 

 

مثلا دروغ گفتن برای ما منفیه ولی در مواردی مجبور میشیم خلاف حقیقت حرف بزنیم.دلسوزی برای ما مثبت هست ولی بعضی مواقع عکس العمل منفی داره. 

 

در حقیقت باید یاد بگیریم که چطور توپ خودمونو پرتاب کنیم که بتونیم برگشت اونو پیش بینی کنیم که ضربه ای بما وارد نشه و در این مورد میتونیم کمک بگیریم و یا به پرتابهایی که آدمهای باتجربه انجام میدن نگاه کنیم.کسایی که سخت آموزش دیدن تا بدون کوچکترین خطا بیس بال بازی کنند!!!

باغ سبز(دو)

... 

 

اوایل کسی نمیدونست که این گیاهان سبز مفید نیستند و فقط بدنشون سبزه و ذاتشون سیاهه.خیلی از گلها به احترام،خاک باغ را با اونها شریک شدن.حتی گلهایی مثل رز تیغ هاشونو از آنها دور نگه داشتن.درختهای سرو آزاد برگهاشونو کنار کشیدن تا آفتاب به تمام گیاهان که علفها هم جزوشون بودن برسه. 

 

اما همه چیز به خوبی پیش نرفت.چیزی که مد نظر گیاهان مفید باغ بود.علفها از محبت ساکنین باغ سوء استفاده کردند و با تکثیر خودشون تقریبا تمام باغ،حتی روی دیوارها هم گرفتند.آنها حتی به این هم بسنده نکردند و زندگی متحول شده بعضی ها به دور درختان هم پیچید و نفس کشیدن درختها را مختل کرد.این جریانات باعث شد بعضی از گیاهان زیبا هم رنگ عوض کنند و برای رقابت با علفها تبدیل به آنها بشوند.چه کسی آرزو می کرد باغ دوست داشتنی روزهای خوبی را کنار تمام ساکنین سپری کنه؟ 

 

برمیگردیم به روزهای قبل.سالهای قبل.موقعی که باغبان تصمیم گرفت خاک دشت بدون استفاده را تبدیل کنه به جایی برای زندگی.فکری که در ذهن باغبان شکل گرفت آنقدر زیبا بود که باعث ایجاد نقطه مثبت در روند زندگی دشت بی آب و علف بشه. 

 

... 

 

(ادامه دارد)

یک مشکل یا یک راه حل

استاد درون هر از گاهی مشکلی را در متن زندگیت خواهد آورد


و تو حیران از این که این دیگر چیست ؟


در بازگشت به کدام کار و در کدام زندگی به این مشکل دچار شدی ؟


حالا باید چکار کنی ...


همینطور که در پیچ و خم راه حل و چرایی مشکلت مانده ای


استاد سر میرسد ...


ودر پاسخ به همه سوالهای تو فقط می گوید به درون ان بنگر ...


و مدتها تو مانده ای که درون چه بنگری ؟


و ناگاه در میابی که استاد برای رساندن تو به خویش استادی این مسیر را


در راه تو گذاشته


مسیری که برای هر فرد مختص خودش است .


و تو یافته ای که هر مشکلی درون خود راه حلی به ارمغان دارد .


و استاد تو را نظاره میکند تا چگونه این هدیه الهی را خواهی یافت ...


برکت باشد .

باغ سبز(یک)

بهار شد.زمستان سخت تموم شد.گلها در آمد،شکوفه ها. 

 

باغ رنگ سبز بخودش گرفت.زندگی دوباره از خواب بیدار شد.طراوت همه جا موج می زد. 

 

در میان این باغ مثل خیلی جاهای دیگه با گرم شدن زمین دانه ها شروع به رشد کردن و در میان اونها علف های هرز هم فرصت پیدا کردن تا دوباره قد علم کنند.هرچند که با گلها چشم انداز خوبی دارند و داشتند اما ریششون تا اونطرف دیوار باغ هم می رسید و با جذب مواد غذایی فرصت شکفته شدن خیلی از غنچه ها رو گرفتند... 

 

(ادامه دارد)

جریان

چی میتونم بگم بجز اینکه بزاریم نیروی بی پایان در زندگی روزمره ما جاری بشه تا خودمون تجربه کنیم که چطور تحول ایجاد میکنه و عشق واقعی و خالص را خودتون تجربه کنید و اشک شوق بریزید. 

 

اصلا براش مهم نیست که کجایی،کی هستی،گره هات چند تا هست،غمگینی یا خوشحالی.فقط منتظره تا اجازه بدی دخالت کنه.واقعا به معنای واقعی اجازه بدی که مدیریت بکنه یا مشاوره بده. 

 

ببین که اگه اجازه بدی،ببین،همه چی رو تا جایی که بشه در جهت انجام کارت هدایت میکنه.تا وقتی که بلد بشی خودت درست تصمیم بگیری. 

 

تا وقتی که یاد بگیرم حرکت درست کدومه...موفق باشید.

چشم باز

چطور میشه که هر چی که بهش علاقه ای داری و یجوری برات اهمیت داره در روشنایی روز و در حالی که اطرافت و جلوی دیدت هست انگار که بچشمت نمیاد؟ 

 

الف:حواست یکجای دیگه هست. 

ب:چشمات بسته هست. 

ج:نمیخوای ببینی. 

د:هر سه مورد بالا 

 

و من دوستان عزیزمو ندیدم.جز شرمندگی چیزی ندارم که بگم.ولی آرزویی جز پیشرفت و سلامتی برای یاران دیرینه ندارم.

زمزه عشق

داریم یک زندگی روزمره را طی میکنیم.معمولا برنامه ریزی میکنیم تا دچار دردسر نشیم.آرزو می کنیم تا چیزهایی داشته باشیم که بتونیم بهتر ادامه بدیم. 

 

این زندگی ماست که میگذره و باید به بهترین نحو ادامه پیدا کنه.خیلی چیزها نشون میده که این جریان دنیایی یک ماتریس چند بعدی چند مجهولی نیست که طبق پیچیده ترین محاسبات ریاضی و چند قانون خاص پیش میره،نه،این فرق داره.نیرویی فراتر از تصور فکر آدمی هدایت این جریان را به عهده داره.وجود روح یا اتفاقاتی که به معجزه شبیه هست بوسیله علم توضیح داده نمیشه."عجیب تر از علم". 

 

عشق در تعریف چیز ساده ای بنظر میاد ولی پیامدهایی که از عشق ورزیدن بوجود میاد در هیچ فرمولی نمیگنجه.یکی از ساده ترین شکل این مطلب روابط بین مرد و زن هست.از نظر مادی و فکری این بقای نسل هست که این دو را کنار هم نگه میداره.ولی چرا در بعضی ازین روابط یک طرف،چه مرد و چه زن،حاضر به قربانی کردن زندگیش برای طرف دیگه هست.کدوم فلسفه ای توضیحی برای این مقوله داره؟ دنیا راجب عشق چی میدونه؟ 

 

وقتی شروع میکنیم از همون صبح یا هر وقت که اراده میکنیم کاری انجام بدیم،نظارتی وجود داره که بطور مخفی اعمال ما را هدایت میکنه.خیلی وقتها از خطرات دور میشیم و بعد از انجام میفهمیم که ممکن بود چه اتفاقی بیافته و نیافتاد.یا جریان بسمتی رفت که در برنامه ما نبود ولی به بهترین شکل کار انجام شد.شخصا بارها اینو تجربه کردم. 

 

ولی چه چیز یا کسی پشت این جریانات هست که حرکت هاش جنبه عشق بخودش میگیره.چطور ممکن هست که بخواد زندگی ما لذت بخش بشه.اون هیچ توقعی برای جبران یا تشکر کردن نداره وگرنه بطور واضح خودشو نمایان میکرد. 

 

همیشه تجربه باعث میشه که انسانی که از نظر سنی بزرگتر از انسانی دیگه هست مراقب کارهای طرف کوچکترش باشه و از روی "انسانیت" راهنمای اون باشه.به نوعی میخواد که چشم اندازی درست از یک زندگی درست پیش چشم  طرف کوچکتر ایجاد بشه.راهنمایی از روی عشق ورزیدن.چه چیز دیگه ای توضیح قانع کننده ای برای این گفتار داره؟ 

 

ولی تغییرات در روند زندگی بنحوی که عشق در آن دخالت مستقیم داشته باشه بوسیله خود انسان انجام میشه.این عشق برای من و خیلی های دیگه همون نیروی بی پایان هست که برای خودش قوانینی داره که اینجا مد نظر نیست.ولی زمزه ای برای خودش داره که اجازه هدایت زندگی من و بقیه را به آن میده تا وقتی که حس کنیم که تمام پیامدهای این عشق دقیقا همون چیزی هست که ما بهش فکر می کنیم.زمزمه عشق و تمرکز و نگاه کردن بر جریانی که اتفاقات زندگی ما بر روی آن به حرکت در میاد و همیشه در مسیر شکوفایی و تحول زندگی ما طی مسیر میکند. 

 

خیلی موقع ها این زمزه برای من اهمیت چندانی نداشت ولی الآن و بعد از این میدونم که صوتی هست که وقتی به زبان میارم یا حتی در فکرم شکل میگیره جریانی از عشق بی پایان خالق را در درونم من به جریان میندازه تا نشانه ای از عشق معبود من باشه و هم تحولی برای تکامل من.و این فقط همین نیست که فراتر از عقلانیت هست.