نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

چراغ های آبی

خودخواه شدم.قرار بود بنویسم که این چراغی بشه برای کسایی که میخوان خودشونو و خدای خودشونو بیشتر و بهتر بشناسند و گره های کور شده زندگیشونو با دندون باز نکنن.و شاید چیزی که خالق من میخواست... 

 

اما ناخواسته غرور منو گرفت و یادم رفت که خط اصلی همه اینها خودش بود.همونی که میخواست بنویسم.چند وقتی هست که فکرم متمرکز نمیشه تا چه پیش آید... 

 

قرار هست همونجوری فکر کنم که بنظرم خدای عالم(دانا) فکر می کنه.چون اینطوری هست که میفهمم چرا بعضی کارها مطابق خواسته پیش میره و بعضی نمیره.اما چه کنم که عقلی ناقص دارم که درون این من کذایی فقط به آرزوهای من منان فکر می کنه. 

 

ولی چراغی آبی به این درونی ترین دالان من بسته شده که هم راه خودمو روشن کنه و هم برای دیگران کورسویی از نشانه باشه.نشانه ای از آبادی،از زندگی جاویدان.بنابراین سعی میکنم که بنویسم و نقاطی که فکر می کنم تاریک هست را روشن کنم،هر چند که باد و طوفان با خودش دلهره به اطراف پراکنده می کنه. 

جام جهانی

ما ایرانیها هم مثل همه آن دیگران دوست داشتیم در این گردهمایی بزرگ شرکت داشته باشیم.گرفتن جام زرین آرزوی هر ملتی و کشوری هست. 

 

اینم خودش یجور جنگه.مثل قدیم ها که هر کشوری،بهتره بگیم هر پادشاهی خودخواهانه در فکر بزرگ کردن قلمرو خودش می افتاد و یا میخواست برتری خودشو به رخ کشورهای هم جوار بکشه ارتشی تدارک میدید و حمله و جنگ و... 

 

واقعا هدف از رسیدن به قهرمانی چیه؟ پیامدهای و اتفاقات در این مسئله جهانی هم جالب هست.کشورهای مختلف با ادیان و آیین های مختلف و اعتقادات مختلف،با اشکال مختلف دست به دامن خدا و یا خدایان میشند و نذر و نیاز که تیم کشورشون برنده بشه.موندم خدای من که شاید بین خیلی از آدمهای دیگه با باورهای دیگه مشترک هست به حرف کدوم ملتی گوش میده؟ 

 

ما مثل جوجه های یک پرنده باید بیشتر و بلندتر داد و هوار کنیم تا خدا به ما گوش کنه نه به آنهای دیگه؟ 

 

خودنمایی؟ این چیزی که ما دنبالش هستیم؟ همه را میگم.کل آدمهای دنیا.بخاطر آرزوهایی که نمیدونیم خوبن یا بدرد بخورند مثل گربه شرک به خدا نگاه کنیم؟؟!! 

 

البته نزدیک شدن مردم به هم دیگه و لمس مستقیم افکار و احساسات هر مردمی و شناختن همدیگه هم یکی از اتفاقاتی هست که در این گردهمایی بزرگ اتفاق میافته. 

 

به امید روزی که ما هم سهمی در این ملت بزرگ داشته باشیم.به امید دیدار(دیدار در جام جهانی)

آزادی

قوانین شکل گرفتند تا ما بتوانیم زندگی بهتری داشته باشیم.اما هیچ وقت کامل نبودند.آنها تغییر کردند چون مردم تغییر کردند. 

 

یک حس عجیبی دارم.انگار که تحت هیچ قانونی نیستم.خط قرمز ها مفهومی نداره.شاید به هر کاری که در فکر بگنجه دست بزنم.هر کاری. 

 

آیا مفهوم آزادی همین بود؟ با تمام اینها هر کاری برگشتی داره و دیر یا زود نتیجه کارهای خودمو میبینم.آزادی،آزادی،آزادی...هر چی فکر کنی اتفاق میافته. 

 

دارم فکر میکنم....

نقطه طلایی

من به روز موعود فکر می کنم.روزی که تغییرات آنقدر زیاد شده که به چشم نیاد.انقدر که چیزهایی که دائما مورد تاکید من هست عمومی شده. 

 

لبخند.در آن روز من لبخند می زنم.احساس می کنم که خدا هم لبخند می زنه.بعد از روزها تلاش و سختی ها،تفکرات بی امان،... 

 

و بالاخره به نقطه طلایی زندگی خودم می رسم.اون روز می فهمم که راه درستی را می رفتم. 

 

دیگه هر جایی که نگاه می کنم انعکاس نور نمیبینم بلکه همه چیز از درون نورافشانی می کنه. 

 

من به همون چیزی فکر می کنم که مقصود خالق من هست. 

 

موفق باشید و پاینده.

باغ سبز(پایان)

خیلی سعی کردم خودمو بزارم جای باغبان.ببینم چی تو فکرش میگذره. 

 

چطور میشه که علف،علف میشه و چطور گل تبدیل به گل میشه.سرنوشت هر گیاهی انگار از قبل تعیین شده.از دیدگاه من علف علفه و سیب سیبه.شکوفه قشنگه،چون من میگم قشنگه. 

 

امروز روز عجیبی بود.باغبان راه افتاد و با یک کیسه به گیاهان خاصی سرک میکشه.اون چیزهایی را جمع آوری کرد.تخم یک سری گیاهان.گل هایی متفاوت.اونهایی که با تمام سختی های موجود برنامه درستی را پیش بردند و نتیجه دانه هایی مقاوم هست که اینجا کاشته نمیشه.چون باغبان با دقت و تأمل جداشون کرد و با خودش برد.این معنیش این نیست که این دانه ها خشک و آسیاب میشوند.چون طعم خوشی ندارند و اصولا فقط برای تولد یک گیاه جدید جمع آوری شدند.  

 

داخل باغ وضعیت اصلا مطلوب نیست.انجیرهای دوست داشتنی رنگ عوض کردند و به دور درختان پیچیدند.نفس کشیدن براشون سخت شد.درختها مردند و انجیرها پا بر سر تنه خشکیده آنها گذاشتند و قد علم کردند،غافل از اینکه ماهیت بهشتی خود را از دست دادند و تبدیل به انگل شدند. 

 

خاک غنی شده حالا فقط خاک هست.هرچه که مواد معدنی بود توسط علفهای کوتاه عمر مصرف شد.ریشه گیاهان انگلی جلوی نهر آب سد شدند و دیگه آب به رگهای حیاطی باغ نرسید.دیگه سایه درختی هم وجود نداره.آفتاب در گرم ترین حالت خودش تمام سبزه ها را سوزاند.رنگ زرد رنگ پریده ای تمام باغ رو در بر گرفت.نابودی... 

 

کنار دیوار فرو ریخته باغ رویاها ایستادم و به دور دست خیره شدم.جایی که باغبان میرفت تا باغ جدیدی با دانه های خاص در جایی خیلی دور از اینجا بنا کنه. 

 

آخرین بار با دقت به درون خاک زرد نگاه کردم.علف هایی را دیدم که با وجود خورشید داغ و زمین خشک تشنه دوباره جوانه زده بودند.هدف اونها از مقاومت چی بود؟ نمیدونم. 

 

 

(پایان)

 

باغ سبز(سه)

... 

 

اندیشه تمام گیاهان باغ این بود که جایی برای زندگی بدون دردسر پیدا کردن و احتیاجی به کار و کسب تجربه ندارن.بدون دغدغه و در آرامش عمر را سپری می کنن و به تمام آرزوهاشون از جمله آب خنک و گوارا،زمین غنی و حاصل خیز و آفتاب همیشه تابان میرسند.براشون مهم نبود اونطرف دیوار باغ آیا باغ دیگه ای هم هست یا شاید مکان بهتری.ساکنین باغ واقعا اینجا ساکن شدند.البته استثنا هم وجود داشت.دوستان ماجراجویی که دانه هاشونو با چتر و باد پرواز دادند.و گیاهان رونده که تا دوردست ها رفتند و ریشه هاشونو در جستجوی جای بهتر به هر خاکی سپردند. 

 

کسی از وجود دانه های ضمخت علفها خبر نداشت.بعضی ها هم که از خطر آنها آگاه بودند سهل انگاری کردند و به موقع به بقیه نگفتند هر چند که گوش شنوا هم وجود نداشت.  

 

بیشتر موقع ها جلوگیری نکردن از یک مشکل کوچیک پیامد یک مشکل خیلی بزرگ میشه که تا سالها دردسرساز میشه.  

 

همه چیز به نظر مثبت بود.اما نتیجه منفی شد.باغ هرچند که سبز بود اما نتیجه مفیدی مثل داشتن میوه های شیرین نداشت.عجیب تر اینکه باغبان اینها را می دید ولی انگار حرکتی برای بهبود باغ زیبا نمی کرد. 

 

اونجاست.زیر درخت نشسته و خیلی خونسرد نگاه می کنه.انگار که فکرش از اول همین بود. 

 

 

(ادامه دارد)

 

 

اگاهی در عمل ...

اگاهی در عمل یا مصطلح ترش عرفان عملی 


والا از دیدن پیامهای چند دوست و اتفاقا اشنا شدن با چند نفر در محل کارم به نکته مشابهی رسیدم و تصمیم گرفتم این مطلب رو بزارم



کلیه مکاتب دنیا و پیروانش ایدولوژی خاصی برای رسیدن به خدا ارایه میدهند .


و مسلما رسیدن به خدا کیفیتی مجهول است که بر اساس نقل قول ها که به ما رسیده هر کس گوشه ای از ان را بیان کرده


مثل معروف مولوی در مورد جماعتی که در اتاقی تاریک فیلی را بررسی کردند و هر یک حکایتها از ان گفتند

یا حکایت عطار در مورد سی مرغ که سیمرغ شدند

بنابراین تا این کیفیت خداشناسی برای شخص خودمان معلوم نشود راه به جایی نبرده ایم

و چون اغلب انسانها به این مقام نرسیده و یا نمیرسند و به نوعی دورنمایی از این مقال شنیده اند که هر چه میروند نمیرسند چاره ای نمیابند جز اینکه متعصبانه بر دانش خود و گفته های مربیان خود

 (که اکثرا هم از این دنیای فیزیکی منتقل شده اند ) اصرار بورزند و ما حصل ان فجایع و جنایاتی چون جنگهای صلیبی  - تفتیش عقاید و دیگر حوادثی است که تاریخ بشر مملو از ان است .


اما نکته مهمی که اغلب در طی این راه ما از ان غافل مانده ایم این است که هر درختی یک میوه ای دارد و هر ممارستی یک بهره ای


در راه خدا هم مهم این است که ما در طی این مسیر ایا به نتایجی رسیده ایم ؟ یا نه


ایا ان گونه که اسلام بیان میکند با خواندن نماز از فحشا و منکر دور شده ایم یا نه ...


ایا به گفته مسیحیت با انجام غسل تعمید از گناهان پاک شده ایم و به درگاه پدر اسمانی  رسیده ایم یا نه


هر مکتب دیگری هم برای خودش نشانه هایی دارد


بکوشیم تا در هر مکتبی هستیم بهترین باشیم و اگر به این نتیجه رسیدیم که مکتبی از پاسخ به سوالهای ما عا جز است شهامت ان را داشته باشیم تا به دنبال مسیری دیگر برویم تا جواب سوالهایمان را بیابیم


در مسیر نیروی بی پایان ( چیزی که ما به این نام میخوانیمش ) دو هدف تجلی میابد

اول خودشناسی و بعد خداشناسی

به خودشناسی رسیدن وقتی محقق می گردد نشانه های بیرونی هم دارد یعنی صرفا با کار درونی این مسیر طی نمیشود

و نشانه ان این است که ۵ نفسانیات ذهن به طور کامل از روح منقطع میشود

نفسانیاتی که به خشم - طمع - شهوت - حسد - خودپسندی مشهورند .


برای ما مهم این است ایا واقعا دغدغه طی این مسیر را داریم

ایا واقعا در راه رسیدن به این مرتبه تلاش میکنیم 


و از همه مهمتر چقدر توانسته ایم در اثر تمارین و ممارستهای خود این نفسانیات را کنار بگذاریم




نقل است که ابوسعید برای سخنرانی به مسجدی رفت . قبل از شروع صحبتهایش مردم زیادی بیرون از مسجد مانده بودند . در این بین کسی امد و گفت ای مردم بلند شوید و قدمی جلو بیایید .

بعد از ارام گرفتن جماعت ابوسعید یک جمله بیشتر نگفت


گفت : ای مردم تمام هدف من از این جلسه این بود که بگویم برخیزید و قدمی به جلو بیایید .


و رفت



پس ای دوستان در هر کجا و در هر مسیری که هستید فقط بر خیزید و قدمی به جلو بیایید

که خداوند ده قدم بسوی شما بر خواهد داشت .


برکت باشد .