-
رویا
شنبه 26 تیرماه سال 1389 00:27
یه نفر افکارمو بهم ریخت.البته باعث شد بهتر فکر کنم.بیشتر. میخوام راجب زیبایی ها بیشتر بنویسم.دلم میخواد چیزی را که احساس می کنم بتونم منتقل کنم به خواننده این مطالب.میخوام راجب ظرافت ها بیشتر بنویسم. یکم صبر داشته باشین و منتظر بمونین. رویاهای عجیب ذهنمو مشغول کرده.مثل قطعات و تکه های یک معما بهم ربط دارن اما هنوز...
-
اینجا در کنار او
جمعه 25 تیرماه سال 1389 00:01
همیشه وقتی کار اشتباهی می کنم منتظرم تا خدا جوابمو بده.تنها چیزی که نمیتونم حدس بزنم اینه که چجوری این کارو انجام میده.عادت داره همیشه اشکم تو چشمام حلقه بزنه.انقدر ظرافت به خرج میده که مجبور بشم صد بار توبه کنم. ای وای از دست این من که دوباره فراموش می کنم و دوباره مرتکب اشتباه میشم.دوباره اشک و آه.البته همیشه همه چی...
-
ره نوردان سرزمین های دور
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 00:24
با خودم فکر می کردم که خدای من که کهکشان ها و فضایی به این وسعت را آفریده مگه میشه که فقط یک زمین خلق کرده باشه.بعضی از دانشمندان هم به نتایج مشابهی رسیدند و بر طبق نظریه ها مطمئن شدند که جهان هایی دیگه هم وجود دارند که ما از آنها بی خبریم. آیا روزی کره خاکی دیگری دیده خواهد شد که مردمانی داشته باشه که اون مردمان هم...
-
جریان
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 00:49
تابستان گرمی داریم. سال هایی در گذشته را به یاد میارم که زیر درخت های در نهایت زیبایی و شکوه می نشستم و از خنکی سایه های تابستان لذت می بردم.صدای پرندگان که آوازی زیبا سر می دادند،نوایی برای عاشق شدن.آب که رگ حیات دشت سبز بود در رود جاری بود و به برکه می ریخت و وجود خودشو بی پروا نثار زندگی موجودات زمین می کرد.اون حتی...
-
تلاشی دوباره
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 01:34
و زندگی آغاز شد تا کجا ادامه پیدا کنه و در کجا ختم بشه.و اونجا پایان همه چیز هست. واقعا هست؟ جام جهانی هم تموم شد.آرزوی من بردن آرژانتین یا آلمان بود و هشت پا اسپانیا! یعنی این موجود فسقلی از من شصتو چند کیلو بیشتر می فهمه؟ عجب! نه فقط من بلکه خیلی های دیگه! از خلقت خدا در عجبم! داشتم فکر می کردم با این اوصاف در جای...
-
چراغ های آبی
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 01:34
خودخواه شدم.قرار بود بنویسم که این چراغی بشه برای کسایی که میخوان خودشونو و خدای خودشونو بیشتر و بهتر بشناسند و گره های کور شده زندگیشونو با دندون باز نکنن.و شاید چیزی که خالق من میخواست... اما ناخواسته غرور منو گرفت و یادم رفت که خط اصلی همه اینها خودش بود.همونی که میخواست بنویسم.چند وقتی هست که فکرم متمرکز نمیشه تا...
-
جام جهانی
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 23:35
ما ایرانیها هم مثل همه آن دیگران دوست داشتیم در این گردهمایی بزرگ شرکت داشته باشیم.گرفتن جام زرین آرزوی هر ملتی و کشوری هست. اینم خودش یجور جنگه.مثل قدیم ها که هر کشوری،بهتره بگیم هر پادشاهی خودخواهانه در فکر بزرگ کردن قلمرو خودش می افتاد و یا میخواست برتری خودشو به رخ کشورهای هم جوار بکشه ارتشی تدارک میدید و حمله و...
-
آزادی
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 12:56
قوانین شکل گرفتند تا ما بتوانیم زندگی بهتری داشته باشیم.اما هیچ وقت کامل نبودند.آنها تغییر کردند چون مردم تغییر کردند. یک حس عجیبی دارم.انگار که تحت هیچ قانونی نیستم.خط قرمز ها مفهومی نداره.شاید به هر کاری که در فکر بگنجه دست بزنم.هر کاری. آیا مفهوم آزادی همین بود؟ با تمام اینها هر کاری برگشتی داره و دیر یا زود نتیجه...
-
نقطه طلایی
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 23:16
من به روز موعود فکر می کنم.روزی که تغییرات آنقدر زیاد شده که به چشم نیاد.انقدر که چیزهایی که دائما مورد تاکید من هست عمومی شده. لبخند.در آن روز من لبخند می زنم.احساس می کنم که خدا هم لبخند می زنه.بعد از روزها تلاش و سختی ها،تفکرات بی امان،... و بالاخره به نقطه طلایی زندگی خودم می رسم.اون روز می فهمم که راه درستی را می...
-
باغ سبز(پایان)
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 00:41
خیلی سعی کردم خودمو بزارم جای باغبان.ببینم چی تو فکرش میگذره. چطور میشه که علف،علف میشه و چطور گل تبدیل به گل میشه.سرنوشت هر گیاهی انگار از قبل تعیین شده.از دیدگاه من علف علفه و سیب سیبه.شکوفه قشنگه،چون من میگم قشنگه. امروز روز عجیبی بود.باغبان راه افتاد و با یک کیسه به گیاهان خاصی سرک میکشه.اون چیزهایی را جمع آوری...
-
باغ سبز(سه)
شنبه 29 خردادماه سال 1389 01:37
... اندیشه تمام گیاهان باغ این بود که جایی برای زندگی بدون دردسر پیدا کردن و احتیاجی به کار و کسب تجربه ندارن.بدون دغدغه و در آرامش عمر را سپری می کنن و به تمام آرزوهاشون از جمله آب خنک و گوارا،زمین غنی و حاصل خیز و آفتاب همیشه تابان میرسند.براشون مهم نبود اونطرف دیوار باغ آیا باغ دیگه ای هم هست یا شاید مکان...
-
اگاهی در عمل ...
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 14:05
اگاهی در عمل یا مصطلح ترش عرفان عملی والا از دیدن پیامهای چند دوست و اتفاقا اشنا شدن با چند نفر در محل کارم به نکته مشابهی رسیدم و تصمیم گرفتم این مطلب رو بزارم کلیه مکاتب دنیا و پیروانش ایدولوژی خاصی برای رسیدن به خدا ارایه میدهند . و مسلما رسیدن به خدا کیفیتی مجهول است که بر اساس نقل قول ها که به ما رسیده هر کس گوشه...
-
بازگشت
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 11:57
یک مطلبی خوندم که ملکه ذهنم شد: وقتی توپی را به هوا پرت کنی دوباره به سمت تو برمیگرده.هر چقدر محکمتر و با قدرت پرت کنی و بیشتر اوج بگیره ولی دوباره با همون قدرت به سمت تو بر میگرده،فقط زمان طولانی تری را طی میکنه. اعمال ما،کارهای ما هم همینطور.هرکاری که انجام میدیم عکس العملی داره که بسمت ما برمیگرده.اگر مثبت باشه...
-
باغ سبز(دو)
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 11:19
... اوایل کسی نمیدونست که این گیاهان سبز مفید نیستند و فقط بدنشون سبزه و ذاتشون سیاهه.خیلی از گلها به احترام،خاک باغ را با اونها شریک شدن.حتی گلهایی مثل رز تیغ هاشونو از آنها دور نگه داشتن.درختهای سرو آزاد برگهاشونو کنار کشیدن تا آفتاب به تمام گیاهان که علفها هم جزوشون بودن برسه. اما همه چیز به خوبی پیش نرفت.چیزی که...
-
یک مشکل یا یک راه حل
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 20:55
استاد درون هر از گاهی مشکلی را در متن زندگیت خواهد آورد و تو حیران از این که این دیگر چیست ؟ در بازگشت به کدام کار و در کدام زندگی به این مشکل دچار شدی ؟ حالا باید چکار کنی ... همینطور که در پیچ و خم راه حل و چرایی مشکلت مانده ای استاد سر میرسد ... ودر پاسخ به همه سوالهای تو فقط می گوید به درون ان بنگر ... و مدتها تو...
-
باغ سبز(یک)
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 00:47
بهار شد.زمستان سخت تموم شد.گلها در آمد،شکوفه ها. باغ رنگ سبز بخودش گرفت.زندگی دوباره از خواب بیدار شد.طراوت همه جا موج می زد. در میان این باغ مثل خیلی جاهای دیگه با گرم شدن زمین دانه ها شروع به رشد کردن و در میان اونها علف های هرز هم فرصت پیدا کردن تا دوباره قد علم کنند.هرچند که با گلها چشم انداز خوبی دارند و داشتند...
-
جریان
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 13:49
چی میتونم بگم بجز اینکه بزاریم نیروی بی پایان در زندگی روزمره ما جاری بشه تا خودمون تجربه کنیم که چطور تحول ایجاد میکنه و عشق واقعی و خالص را خودتون تجربه کنید و اشک شوق بریزید. اصلا براش مهم نیست که کجایی،کی هستی،گره هات چند تا هست،غمگینی یا خوشحالی.فقط منتظره تا اجازه بدی دخالت کنه.واقعا به معنای واقعی اجازه بدی که...
-
چشم باز
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 00:52
چطور میشه که هر چی که بهش علاقه ای داری و یجوری برات اهمیت داره در روشنایی روز و در حالی که اطرافت و جلوی دیدت هست انگار که بچشمت نمیاد؟ الف:حواست یکجای دیگه هست. ب:چشمات بسته هست. ج:نمیخوای ببینی. د:هر سه مورد بالا و من دوستان عزیزمو ندیدم.جز شرمندگی چیزی ندارم که بگم.ولی آرزویی جز پیشرفت و سلامتی برای یاران دیرینه...
-
زمزه عشق
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 00:39
داریم یک زندگی روزمره را طی میکنیم.معمولا برنامه ریزی میکنیم تا دچار دردسر نشیم.آرزو می کنیم تا چیزهایی داشته باشیم که بتونیم بهتر ادامه بدیم. این زندگی ماست که میگذره و باید به بهترین نحو ادامه پیدا کنه.خیلی چیزها نشون میده که این جریان دنیایی یک ماتریس چند بعدی چند مجهولی نیست که طبق پیچیده ترین محاسبات ریاضی و چند...
-
رهایی
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 11:15
همیشه راهی هست... همیشه بودن رو میشه تجربه کرد. خیلی استقامت میخواد که از لحظه ها عبور کنی تا به هیچ برسی. هیچ هیچ و هیچ... ولی بازم قشنگه و خواستنی. بازم قشنگه که باشی و بجنگی.اونقدر بجنگی تا ...اونقدر تقلا کنی تا خسته شی ولی رها نکنی و باشی...فقط باشی همین. و در اوج بی کسی و تنهایی بدونی و حس کنی که تنها نیستی....
-
مهارت
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 00:37
چی یاد گرفتیم؟ چه وقت یاد گرفتیم؟ مهم نیست. به چه کار میاد؟؟ چکار؟؟ زندگی؟ فقط همین؟ کمک به دیگران؟ فقط همین؟ ...؟ فقط همین؟ داری گوش میدی؟ پس با دقت گوش کن.مهارت پیدا کن که درست گوش بدی.
-
ستاره ای از جنس نور
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 00:52
و انسان ساخته شد.میگویند از خاک و آب.گل شد و پیمانه زده شد.قالب خورد و شکل گرفت. روح در آن دمیده شد.جان گرفت.این خشت نپخته لعاب گرفته که زنگار مادیت بخودش گرفته بود در کوره آتشین زمین قرار گرفت تا پخته شده و نمایی زیبا بگیرد و چشم بیننده را خیره کند چنانکه مشرف به اشرف مخلوقات شود. ولی خالق سایه ای در پس برق و زیبایی...
-
سرزمین رویایی
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 23:45
خواب می دیدم.یک رویا. پرواز بر فراز دشت سبز و بزرگی که آب بندهایی در آن دیده می شد و حیواناتی مثل گوزن یا گاومیش بر روی آن راه می رفتن. همه چی انقدر واضح بود که فرقش با زندگی واقعی ما مثل فرق تصویر "وی سی دی" با "اچ دی" بود. رویایی دیگه:کوه و ابرهایی که قله آن را پوشانده بود.با زیبایی مثال نزدنی. و...
-
ردپای عشق
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 23:38
بازم داشتم تی وی می دیدم.گله بوفالو ها وسط یک دشت بزرگ. هم زیبایی داشت هم تامل.خالق این موجودات انگار اصلا عجله ای برای پیشرفتشون نداره.آروم آروم و خرامان دشتها رو در می نوردند.بی خیال از اینکه چقدر عمر میکنن،آیا زمین زیر پاشون فردا هم هست؟ اصلا کجا هستن؟ می نوش ندانی از کجا آمده ای***خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت...
-
فانوسک رفاقتی
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 00:00
آره.درسته که هرجا بری آسمون همین رنگه ولی تو شب که تاریکه دیگه آبیی در کار نیست و ستاره ها راهتو روشن می کنن. آسمونی که بهش نگاه می کنی ستاره داره؟ ...بخاطره ابر و غباره،غبار آلودگی فکرتو،ذهنتو پوشونده. بعضی موقع ها این غبارها ماله افکار خودت نیست برای دیگران هست که تا مرزهای ذهن تو کشیده شده. بد نیست امتحان کنیم...
-
فرصت سبز
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 00:08
آرامشم را در تو جویم ای وسعت سبز نجوای خود را با تو گویم ای فرصت سبز ای دشتهایت ارغوانی ای گلشن راز با لاله هایت می توانی باشی سرافراز ای سرزمین آسمانی ای کشور عشق نامت بلند و جاودانی در دفتر عشق مردان تو در استقامت مثل دماوند در پاکی روح و کرامت مانند اروند
-
فرمان
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 00:33
ماشین؟ نه قطار؟ نه ...؟ نه! دستور دادن! آره.مگه همش نمیگیم که خدا بزرگه،عاقل ترینه.هیچ چیز از دیدش پنهان نیست و کارش خیلی درسته.حساب کتاب داره.کسی رو دستش نیست.عادله؟ پس چرا وقتی کلی زحمت میکشه که سنگ بندازه جلوی پای ما یا بزور ما را وادار به انجام کاری میکنه داد و هوارمون به آسمون میره و گله و شکایت و شکوه؟ اگه عاقله...
-
سلام
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 23:16
و زندگی من شروع شد. میدونم که مادرم وقتی که خیلی کوچک بودم هر روز بغلم کرده و بهم سلام کرده.عشق جاودانی مادر به فرزند.حتی وقتی اومدم. یاد گرفتم به بزرگتر از خودم سلام بدم به نشانه ادب و احترام! حتی یاد گرفتم به کوچکتر از خودمم سلام بدم بخاطر ادب و احترام! از وقتی پامو گذاشتم تو مدرسه به دوستانم و معلمم سلام کردم تا...
-
پالایش نقره
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 00:09
وقتی خوندم به اعماق وجودم نفوذ کرد. آنگاه که او در جایگاه پالایش نقره نشسته و چشم از تو بر نمیدارد تا عاقبت خود را در آینه مذاب تو ببیند.در آن لحظه که خالص هستی که او مراقبتی بی نظیر و حرارتی دائمی به تو بخشیده تا چنین شوی که بازتاب نور باشی و انعکاس هر چیزی به بهترین شکل. هوشیار باش که پروردگار هر لحظه بتو می اندیشد...
-
واحه....
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 12:39
آخیش .... بالاخره به یه واحه رسیدم ... هنوز هم گرما بی داد میکنه اما اقلا یه چیکه آب واسه خوردن پیدا میشه تو این چند لحظه استراحت اگر بشه حاصل این بیابان گردی رو بیان کرد یه چیزایی میگم ... راستش اصلا هم راه نیروی بی پایان اسون نیست اصلا هم قرار نیست کسی قربون صدقه ات بره اصلال هم قرار نیست کسی به دادت برسه خودتی و...