نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

مهر در مهر

دوباره فصل ماتم گرفتن شروع شد.بچه ها را چه کنیم. 

 

بچه ها می فهمند. 

 

بچه ها میترسند. 

 

بچه ها بزرگ میشند. 

 

بزرگترها ازین که سر بچه ها را گرم کنند راضیند.ازینکه یک عمر دروغ بخوردشون بدن راضیند.ازین که تمام مدت یک سال را هدر بدند و بجای درس زندگی گرفتن اخلاقیات و معنویات پرند بخوردشون بدند راضیند. 

 

داغ دلم دوباره تازه شد.فصل بدبختی طفل معصومان کوچک از همه جا بی خبر شروع شد.فصل آغاز ما هم شروع شد. 

 

این فصل حسن های خوبی داره که همشو نمیتونم بگم.ولی هر روزش میدونم که برام خاطره میشه.متضاد حرف زدم؟ نه.اینجوریا هم نیست. 

 

حقیقت تلخی هست که از بس بخاطر نیاوردیم فراموشمون شده. 

 

هر تکه از زندگی ما تجربه هست و این تجربه تلخ شرکت در کلاس های مسخره مشق نویسی و از بر کردن، قسمتی از سرنوشت بچه هایی هست که آمدن تا خدا را بهتر بشناسند. 

 

و فقط اونه که میدونه چکار میکنه.من خاموش میشم و شتر دیدید ندیدید...همین

آینده

دارم به گذشته فکر میکنم .خیلی عوض شدم.از یک آدم خجالتی گوشه دوست دار تبدیل شدم به یه وراج وبلاگ نویس فضولچه. 

 

کجا آباد نا کجا آباد را ترک کردم اومدم به ناکجا آباد کجا آباد! فهمیدین چی شد؟.... 

 

بعضی موقع ها به آینده فکر میکنم.زمانی که خانواده ای شاید داشته باشم.

 

زمانی که رو به پنجره ای در شهر دماوند به دریاچه ی تهران نگاه می کنم. 

 

زمانی که با الکارم در خیابانهای آفتاب گردان پرسه میزنم.  

 

زمانی که با بشقاب پرنده دارند جسدمو میبرند تا در آرامگاه ابدی قرار بدن. 

 

در آینده فکر می کنم چقدر عوض شدم وقتی به گذشته فکر می کنم.از یک آدم بدردنخور تبدیل شدم به یک روح سرشار از معنویت که نور بر جسمم منعکس نمیشه. 

 

پ.ن:الکار=الکترونیک کار=ماشین برقی خودمون. 

فسیل

اگه همش راه بریم و کار کنیم و عمرو هدر بدیم آخرش واقعا تبدیل به فسیل میشیم،نگید نگفتی ها! 

 

منظورم اینه که عمر بی نتیجه داشتیم.هرچند اینطور نیست.چون تجربیاتی داشتیم که واقعا باید می داشتیم ولی واقعا برای چی زنده ایم؟ چند دفعه از خودتون سوال کردین که آخرش چی میشه؟ بعضی ها میدونن چی میشه.چرا از اونا نمی پرسین؟

تنها در تاریکی

همیشه فکرم این بود که،البته قدیما،کسی افکار منو درک نمی کنه راجب عشق خداوندی و اینکه اون همیشه عشق میورزه و تنبیه نمی کنه.یا اینکه باید ازش بترسیم.کی اینو گفته:خاکم به دهن،مگر که مستی ربی؟ جرات ازین بالاتر میخواین؟ سراغ دارین. 

 

احساس میکردم که در تاریکی هستم و هیچ چراغی در دل هیچ کس دیگه ای نیست که راه منو روشن کنه.بیشتر به خاطر این بود که اطرافیانم همه یجورایی در زندگی غرق شدند و ... ولش کن.غم دلم تازه میشه. 

 

ای کجا بودی وبلاگ دوستان من،کجا بودی اینترنت!؟ در شب های سرد زمستانی که من حرفهایی برای گفتن داشتم که بازگو نمی کردم.حرفهایی از جنس یاقوت های سرخ معدن روح

 

و این معجزه اتفاق افتاد. 

 

دوستان چراغ بدستی که در دل تاریکی از راه رسیدند.آنها از کجا خبر دار شدند؟ من چطور آنها را دیدم؟ شاه راه های نورانی چطور بوجود آمد؟...  

بده بستون

هر روز دارم به این خالق زیبا فکر میکنم.اون هم بیکارنیستو و عشق نثار می کنه.میده ولی پس نمیگیره. 

 

خوب منم لبریز میشم.فقط نمیتونم اونو بصورت کلمات منتقل کنم.فکر میکنم،فکر،فکر... 

 

مجرای نیروی بی پایان. 

 

الماس و کربن سیاه هر دو یک جنس هستند.ولی ذات الماس باعث انتشار نور به رنگ های چشم نواز میشه و کربن سیاه نور پس نمیده و تاریک میمونه. 

 

میخوام مثل شاخ نبات شفاف بشم تا نور از من عبور کنه و دنیای تاریک را روشن کنه. 

 

میخوام انقدر ذوب بشم تا خدا عکس خودشو در من ببینه. 

 

میخوام انقدر پرواز کنم تا پرهام در کنار خورشید بسوزند. 

 

میخوام چنان بسوزم تا دود پراکنده بشم. 

 

میخوام نیست بشم تا مثل آن بشم.آن نیستِ هست.

ترانه

وقتی یک موسیقیدان در افکار و تخیلاتش غرق میشه و بعد یه دفعه جرقه ای در ذهنش زده میشه و یک آهنگ میسازه.یک خواننده آهنگو میشنوه و خودشو هماهنگ میکنه تا بتونه شعری را که متناسب با اون آهنگ هست بخونه.حالا همه چیز به احساسات این دو بستگی داره تا یک ترانه شکل بگیره. 

 

خیلی مواقع پیش میاد که احساسات درونی خواننده یا آهنگ ساز یا مسائلی که در زندگی با آنها دست به گریبان بوده وارد ترانه ای میشه.وقتی ما گوش میدیم اگه به این احساسات نزدیک باشیم یا چیزهای مشابهی در زندگی تجربه کرده باشیم معمولا لذت می بریم. 

 

این نشون میده که آهنگ و ترانه ساختن چقدر سخته چون اگر ما دارای افکار بی ارزش و پوچ باشیم یا احساساتی که مثل حباب روی آب میمونه باعث میشیم که این احساسات به آهنگ منتقل بشه و عواقب جالبی نداره. 

 

نظرم بیشتر روی موسیقی جدیدیه که به عنوان رپ ایرانی شناخته شده.شاید من دارم ندانسته و تنها به قاضی میرم.ولی در بیشتر موارد این ترانه ها موندگار نیست.شاید اصلا نشه این چیزها را جزو موسیقی طبقه بندی کرد. 

 

موسیقی عرفانی اینجا نمود جالبی داره چون احساسات شعری هست که معمولا توسط شاعران بزرگ عرفانی و معنوی بما منتقل میشه.احساسی از عشق به خداوند.دریچه ای که با عشق به سوی ماورا فکر و اندیشه باز میشه.سماء 

 

این نوع موسیقی یکی از دو نوع پیوند با جریان حیاتی خالق را به ما نشون میده.و این ما هستیم که بسته به نوع افکارمون و احساساتمون و درجه معنویت یا عشقمون به معبود ازلی با این نوع آهنگ واقعی زندگی هم جهت بشیم یا نه،خیلی راحت از درک واقیعت درونی این عشق طفره بریم.

زهی خیال باطل

خیلی وقت ها پیش میاد برای من که برنامه ریزی می کنم و کلی پیش بینی می کنم و ... 

 

زهی خیال باطل،هرچه که میخواستم انجام بشه یا یجور دیگه شد یا خراب شد. 

 

آخه کی دنبال این میگرده که چوب لای چرخ ما بزاره؟ شیطان رجیم؟ (با حکیم موافقترم چون میدونه چکار میکنه!)  

 

نه،آره،شاید.اما نه...!!!...این دستان پنهان خداست که میدونه چی برای تو مخلوق بهتره حتی اگه فکر کنی اینطور نیست.ولی این در ازای اینه که ازش بخوای ،خیلی ساده بگی خدایا هرچی تو بخوای.فکر می کنید گوش نمیده؟ میشه که از رگ گردن به ما نزدیک تر باشه و صدای ما را نشنوه؟ یا انقدر سرش شلوغه که وقت برای اتم هایی مثل ما نداره؟ 

 

اگه اونو در قلبتون احساس کنید در قلب شماست و اگر در ذهن احساس کنید در ذهن شماست. 

 

آن اینجاست و نگاه میکنه تا وقتی متوجه حضورش بشید و ... عشق