یه نصفه کارتن مسخره بود که تصویر نشون میداد و یکی هم کل داستان را حرف میزد مثل همون پرده خونی خودمون،یادتونه؟
gelaken
اینم یه قطعه از پازلیه که فکر منو مشغول کرده بود! پازل زندگی من!
هر موقع که زمزمه باد را میان درختها میشنوم و خودم میخونمش(زمزمه رو) یاد این نصفه کارتن میوفتم.موقع بلند شدن هواپیما از زمین.آهنگ وبلاگ قدیمیمون،جیرینگ جیرینگ آّب.وز وز زنبور.
ضرباهنگ پیانو...دستت درد نکنه رهگذر جان،با الهام از آهنگت یه چیزایی نوشتم که خدا نخواست . پاک شد،ترسید عاشقم بشی
با عشق
باشه
مگه اینجا عاشق دونیه
حالا یه چیزی گفتیم نریزید سرمون رو بشکنید.
جنبه که ندارید.
رهگذر: تو با جنبه منو کشتی بی معرفت
زمزمه گلاکن در دوران کودکی منو مسحور خودش کرده بود هنوز اون حس ترس و تعلیقی که از دیدن این نیمه کارتون مسخره داشتم تو وجودم مونده. اما نمی دونم چرا هیچکدوم از هم نسل های من خاطره ای ازش ندارن.