نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

نیروی بی پایان

تنها آن هستی دارد

گرداب طوفانها

الا یا ایها ساقی ادر کاسا و ناولها


که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها



در کشاکش طوفانها یک کشتی گاهی به زیر امواج میرود و گاهی بر روی امواج شناور است


اصولا این فراز و فرود ها لازمه نجات کشتی و عبور از طوفان است و اگر کشتی دایما بالای امواج


یا دایما زیر امواج باشد به زودی غرق خواهد شد .


بهترین کار حفظ تعادل در هر لحظه است .



با اینکه سخت است رفتن یک دوست اما برای هر رفتنی بازگشتی است


پس منتظر امدن هر رفته ای باید بود


چنانچه با هر مرگی تولدی صورت میگیرد .


انیتیا ی عزیزم


تولدت مبارک


---------------------------------


میثم عزیز


از لطف و نظر خوبی که به من ابراز کردی ممنون


هر چند حقیقت من غیر از این است 


اما در مورد نیروی بی ایان و حلقه اش باید بگویم


از نظر نیروی بی پایان رفتن و امدنی در کار نیست


اصلا جایی برای رفتن نیست . کجا بروی که در حلقه نیروی بی پایان نباشی


ان طور که انیتیا گفت هم چیزی به اسم حضور نصف و نیمه یا عدم حضور نیست


همیشه حضور ما در محضر نیروی بی پایان است . چون فقط ان هستی دارد .


قضیه همان تاریکی دریچه خداست و بحثی که کردیم که چرا دریچه خدا تاریک است


این ما هستیم که می انگاریم تاریک یا روشن است


ان هم به تاریکی و روشنی دیدمان . وقتی به اگاهی مینگریم دریچه ای فراخ و روشن چون دروازه


قصر های بابل می بینیم و انگاه که از روی کسالت و نا اگاهی می نگریم دریچه ای نخواهیم یافت


انیتیای عزیز ما هستیم   چون ان هست


 و ان عاشق روح است


و دلیل بودن ما همین است


البته من به ازادی معنوی تو احترام میگذارم و لی میدانم جایی برای رفتن نیست


همیشه در حلقه نیروی بی پایان هستیم  . هر چند فکر کنیم که نیستیم


میثم عزیز


نیروی بی پایان برای اموزش هر یک از ما طوفانهایی می افریند که ما در عبور از ان


با نیروی بی پایان ممزوج میشویم


هیچ عجله ای هم در کار نیست چون نیروی بی پایان فراتر از مکان و زمان است



--------------------



والا راستش می خواستم بگم تا حالا داستان جادوگر شهر اوز رو خوندید یا نه و اینکه چه طور خونه با گردباد بلند میشه و به جایی دیگه منتقل میشه


ولی دیدم که انیتیای عزیزم چه چالشی درست کرده بیا و ببین


پس بعدا در موردش حرف میزنم فعلا همین ها که گفتم مهمتر بود



----------


رهگذر عزیز


مبارک باشه . خیلی خوشحالم از اینکه این اتفاق خرسند رو شاهد بودم


چه نشانه وصلی توش دیدم بماند


خوش باشی و برکت



واقعیت یا توهم!!؟؟؟

 

 

حرکت در مسیر نیروی بی پایان حرکت بر روی  

لبه تیغاست، و هر آن امکان لغزش وجود دارد و گاهی مسیری برای

بازگشت باقی نمی ماند! 

 

و... چه قدر سخت است تشخیص واقعیت از توهم

 

براستی توهم چیست!!؟ 

واقعیت را چگونه بیابیم!!!!؟؟؟ 

تنها در خانه

همه آن چه می طلبی هم اکنون در خانه است


بیرون نرو


لختی آرام بنشین


و ....


دنبال گمشده ات


در خانه ات بگرد


تنها
در خانه


و آنگاه


......


حضور آبی او را کنار خود خواهی دید

باران رحمت

You become like the duck when the rain falls on it-the rain  

   beads and just rolls off its back 

 

What you have called problems or situations are no longer   

obstacles holding you back from your own goals in life 

 

 You will come to see them as steppingstones 

 

هنگامی که باران بر پشت مرغابی می بارد گلوله شده و بر زمین 

می لغزد، مشکلات تو نیز باید برایت اینگونه باشند. 

 

اگر همانند باران رحمت بر آنها بنگری پایه های ترقی و پیروزی هستند.

پنجره ی بهشت را بگشایید

 

وصل به روح الهی می تواند پنجره ی بهشت را بگشاید. 

 

درجه ی آگاهی شما چیزی نیست جز در جه ی پذیرش شما. 

وصل

 

 

روح الهی توان و جوانی را می گیرد و ناتوانی و پیری می بخشد. 

قدرت را می گیرد و به جای ان ضعف می فروشد

آزادی را می ستاند و در ازایش بردگی می دهد. 

 

و اما عشق چگونه خود را نشان می دهد!!؟ 

 

وصل به روح الهی، پنجره ی روح است. 

 

این وصل مسئولیت سنگینی بدنبال دارد، اما در ضمن توانایی  

باز کردن قلب بروی زندگی و تمام مخلوقات خدا را نیز می بخشد. 

وانهادن گذشته

 

 

برخی افراد درمان نمی شوند چون به گذشته می چسبند.  

همه ی ما کسانی را می شناسیم، که نیم قرن به رابطه ی  

عاشقانه ی از هم پاشیده ای آویخته اند. 

 

کسانی که سالیان سال از یک مشکل در آویخته اند،  

آخرین کسانی هستند که می پذیرند از آن به عنوان بهانه  

استفاده می کنند. از آن گذشته این بهانه وسیله ی  

کنترل کردن دیگران هم شده است. آنها همیشه  

می گویند:"من به خاطر فلان واقعه در زندگی ام،  

آدم مفلوکی هستم. اگر سال ها قبل این اتفاق نیفتاده بود، 

 همه چیز فرق می کرد." 

 

چنین کسی از رو به رو شدن با واقعیت سر باز می زند. 

 

واقعه ی دردناک، خواه بیکاری یا جدایی از همسر بوده باشد، 

 مدت ها قبل روی داده، اما زندگی ادامه دارد. 

 

زندگی ادامه دارد، اما ذهن با حافظه ی خود چیز قریبی است. 

 حافظه به آن برهه از زمان قلاب هایی می اندازد.  

مردم با آن برهه در می آمیزند و از آن رنج و فلاکت خود  

لذت می برند و این را همیشه مثل چماقی بر سر دیگران  

فرود می آورند.  

 

مادر می گوید: "فرزندم من زندگیمو وقف تو کردم تا بری  

دانشگاه." پدر می گوید: "قدر شناسیت کجا رفته؟ من به خاطر  

تو عذاب کشیدم، زیر آفتاب داغ این همه راه رو پیاده رفتم  

و دینام ماشینم رو برای تعطیلات عوض کردم، تا هفته ی بعد  

بتونم سر کار برم و پول در بیارم، تا بتونم شکم تو رو سیر کنم. 

 ای بچه ی ناسپاس!" 

 

ما در این کار تجربه ی خاصی داریم و هر کدام با دگمه ی خاصی  

به صدا در می آییم.