یجوری میخنده انگار همه چی براش بی اهمیته...
انگار نه انگار که دنیا داره روی سرمون خراب میشه...
انگار نه انگار که صبح تا شب جونمون در میاد تا چندرغاز در بیاریم...
انگار نه انگار که شیطون صبح تا شب میره تو جلد و روح و ذهنمون که یادمون بره خدایی هم هست...
زبونشو نیگا!...ولی خداییش آدمو امیدوار میکنه! اون صورتک یاهو مسنجر ازین هم باحالتر بود! اول که خوابه ،ازونا که دنیا را آب میبره! وقتی بیدار میشه هم نیشش تا بناگوش باز میشه!
شاید فکر کنید خنده داره ولی منم دارم مثل این صورتکه میشم! هر روز که بیدار میشم قرار میزارم که برای نیروی بی پایان کار کنم...جواب میده،امتحان کنید
کریما!
گرفتار آن دردم که تو درمان آنی،
بنده ی آن ثنایم، که تو سزای آنی،
من در تو چه دانم؟ تو دانی!
تو آنی که گفتی که من آنم! آنی.
م: مناجات نامه ی خواجه عبدالله انصاری
یه بازی فکری هست به اسم فکر بکر
دبستان که میرفتم تازه این بازی اومده بود و مد شده بود
نحوه بازی اینطوری بود که یک نفر ترکیبی از مهره های رنگی را
به نحوی که شما نبینید میچید و پشت یک پوشش مخفی میکرد
شما شروع میکردید و با حدس خود اولین سری را میچیدید
بعد طرف با یک سری مهره های رنگی به شمامیگفت که
تا چه حد در حدس خود موفق بودید و این کار ادامه پیدا میکرد
تا انجا که یا شما ترکیب صحیح را حدس میزدید
یا تعداد حدس هایی که میتوانستید بزنید به پایان میرسید
نکته مهم این بود که شما ربطی منطقی بین نشانه هایی که از
دوستتان میگرفتید و نحوه چیدمانی که انجام دادید بیابید
اگر موفق به درک ارتباط این ها میشدید میتوانستید به راز ترکیب
رنگهای دوستتان پی ببرید .
دیروز رفته بودم یک کتاب فروشی و برای خودم میگشتم
چشمم به این بازی خورد
پیش خودم فکر کردم
روش اموزش استاد درون هم این چنین هست .
همیشه اموزشی که برای ما در نظر گرفته پشت پوشش زندگی
روزمره پنهان شده
وقتی ما شروع میکنیم در مورد حدس زدن روش بهتر برای زندگی مان
روح الهی با نشانه هایی به ما کمک میکند تا درس اصلی را بیاموزیم
وقتی بتوانیم ربطی بین نشانه ها و مساله روز خود بیابیم موفق به
گرفتن درس و نتیجه میشویم ...
اما مهم این است که به دنبال نشانه ها باشیم
و اجازه ندهیم زندگی روزانه حواس ما را پرت کند که
مشغول یک بازی مهیج با استاد درون هستیم ..
با عشق
افکار مثبت مثل رطوبت هوا در اثر گرمای ذهنی به هم میچسبند و در شاید قشنگترین و لطیف ترین مکان دنیا،گلبرگ گل،گلبرگ نیلوفر ذهن تشکیل شبنم میدند.
انقدر سنگین که بالاخره جاذبه زمین،جاذبه گایا اونو به طرف خودش می کشه...
وقتی خورشید تقریبا بالا اومده در بامداد قطره پایین می افته و برق میزنه.
بالاخره یک روزی ابر افکارتو فرا میگیره و می باره.....
هزاران قطره مثل شبنم....هزاران هزار قطره
و تو انسانی هستی که رنگین کمان برات معنی داره و رنگ....چقدر بارانو دوست دارم.
احساس می کنی تمیز میشی...پاک میشی،بی رنگ میشی تا نور از درونت عبور کنه مثل قطره باران،مثل رنگین کمان
یک مرد خدا آن است که از جذر و مدی که در اطرافش می گذرد متأثر نمیشود.
...او بلاتغییر باقی می ماند، چه طوفان برپا باشد، چه آتش، کسی که تعادل خویش را همواره حفظ می کند و ارزش هایش به اقبال وقایع عوض نمی شوند.
م:بیگانه ای بر لب رودخانه
خیلی عوض شدم.آدم خجالتی بی مغز و مغرور....تبدیل به کسی که حتی تو خواب هم رضایت خدا و اینکه چی در مورد من فکر میکنه از یادش نمیره.
زمان تحصیلم همش فکر میکردم به اینکه راهی هست که همیشه خدا را به یاد داشته باشم.
آری....دلم با خویش می گوید که آری هست...
یکی از راهاش اینه که فقط گوش بدی...گوش بده....صبر داشته باش،بالاخره میشنویش...
اون زمزه ای که تو را بسوی خودش میخونه...مگه میشه آدم فقط زندگی کنه...مگه میشه فردا با امروز فرقی نداشته باشه...
مگه میشه راحت راجب اون چیزی که مثل بغض ته دلت گیر کرده راحت حرف زد یا اصلا وصفش کرد؟