گرسنه شدم،یعنی جسمم غذا خواست و بهش دادم.روزی سه وعده شایدم بیشتر
خسته شدم،یعنی جسمم خسته شد و خوابیدم شاید بیشتر از وقت لازم
میخواستم لذت ببرم،یعنی ذهنم لذت ببره و چیزایی که دوست ندارم بگم اتفاق افتاد.
میخواستم آرامش داشته باشم ، یعنی ذهنم آرام بشه و گذاشتم خیالم به همه جا پرواز کنه.
...
گمشدم،یعنی احساس کردم گم کرده دارم
شنیدم،موسیقی که وجودمو تسخیر کرد
عاشق شدم و دلتنگ ، یعنی محبت بود که زنجیر شد
روحمو دیدم حسش کردم،یعنی....
یعنی این من بودم این خود من بودم نه جسم نه ذهن من وقتی جسمم به خواب رفت و ذهنم خسته بال نشست و نظاره گر شد ، روحم بود که تقاضا کرد.
اون عشق میخواست ،اون سکوت خواست ، اون مقصدو خواست.
به خودم فرصت دادم تا عاشق بشم تا آرام بشم تا به مقصد فکر کنم.
پ.ن.:چقدر عاشق همه چیم مثل همون موقع که برای هیچی یا هیچکس اشک ریختم ، یعنی اشکو غمی که از اعماق اومد.
چقدر خلوص بود توی این جملات
ممنونم
چقدر صریح و زیبا بود... منم خیلی برای هیچی اشک ریختم خیلی همش برای هیچی و هیچکس بوده اما اندوه عمیقی بوده...
خوبه هم تجربه
قر نکن دلیل خوب داشت
چه دلیلی ؟ زود بگو بهم وگرنه قهرم ها
خوب می نویسی بهت تبریک می گم.
با تشکر
چشات خوب میبینه