عکست خیلی با حال دوست من میشه گفت این برگها (نمیدونم هر چی اسمش) نماد توان و ظرفیت ادماست و اون قطره نماد درد ها و سختی هاست. ببینید این برگا خم شدن ولی هنوز رو پای خودشونن و نشکستن!!! برکت باشد
سلام رهگذر جون خوبی؟ عکست خیلییی قشنگه کلی باهاش کیفور شدیم ;) آخرش خدا بیشتر از توان میدهد یا نمیدهد ؟:D
سلام پگاه جان
شاید هم میده هم نمیده.
می دونی چرا تو فکر می کنی که بیشتر از حد توانت بهت داده در صورتی که وقتی اون مرحله رو پشت سر گذاشتی خودت هم متعجب میشی که چطور این مرحله رو طی کردی. پس توانش رو داشتی.
ولی خدا همیشه بیش از توانت بهت نمیده. مطمئن باش تا زمانی که برای سختی و یا حتی شادی و خوشی آماده نباشی خداوند بهت چیزی نمیده.
این مثل زمانی میمونه که تو بتونی آیندت رو به نحوی ببینی و شاید اگر از اتفاقاتی که قراره برات بیفته خبردار بشی همون موقعه شوکه بشی و بلایی سرت بیاد چون اون موقع تو آمادگی مواجه شدن با اون رویداد رو نداری.
سلام شب بخیر خیلی تصویر قشنگیه... چه قدرتی داره خدا... گیاهش.. وبشری که اشرف مخلوقات آفریدش که چنین دوربینی بتونه بسازه که انگار!!! خداییش عکس فوق العاده ایه!! و لحظه ی فوق العاده تری!!!
من از حمایتت یه چیز دیگه گرفتم... یه چیزی مثه تیم وورک... یه چیزی مثه اینکه بقیه ها هیچ حبابی روشون نیست اما این چن تا باهم تونستن این حباب رو واسه خودشون کنن... حتی برای چند لحظه!!! وای که چه حباب خوشگلیه!!! یاد شازده کوچولو افتادم که شب که می شد تو سیاره ش یه حباب دوره گلش می ذاشت تا یه وقت بزه نیاد نخورتش یا اینکه گلش سرما نخوره... کاش گاهی وقتا منم یکی ازین حبابا رو داشتم... شاید به خیال اینکه خداست می رفتم توشو یه خلوت حسابی رو تجربه می کردم...
را اجازه ت سیوش می کنم!!! خب خیلی خوشگله و حسه خوبی بهم می ده!
بابا این تیم وورکت منو کشته
هر کسی هر تعبیری دلش می خواد می تونه داشته باشه عزیزم.
اون را نیست عزیزم بائه!!! گرفتی؟؟؟ کامنت قبلیه رو می گم.
یعنی اگه دارین مثه من زیره بار مشکلات که نه مسائل یه جورایی چرخ گوشتی می شین باز بگین من توانشو دارم!!!
همش کاره این خدا جونیه!!! به نظره من این ایمانمونه که حد توانمونو تعیین می کنه... گاهی وقتا توانمون یا همون ایمانمون می لغزه... اون وقتایی که باید صبر کنیم... تحمل کنیم وگرنه این لغزش... این شک... این کم آوردن بدتر داغونمون می کنه... اینکه هر چی با خدات رشته باشی پنبه بشه!!!
گاهی وقتا شاید دلم می خواد کاسه کوزه مونو باخدا به هم بزنم تا به خاطره از دست ندادن ه منم که شده این فشاری که رومه رو کم کنه... اما منم به این باور رسیدم که خدا هیچوقت بیشتر از توانمون به ما نمی ده اما لجم می گیره ... چون می خوام ایمانم بیشتر بشه اما نمی خوام درد و رنج بیشتری رو تحمل کنم... دردو رنج که نه!!! دور شدن و دیر شدن خواسته هام اونم واسه منی که خواستن برام مساوی ه با داشتن بود... چون توانستنم رو باور داشتم... اما این روزا!!! یه کم!!! شاید خدا جونی می خواد توانایی منو بیشتر کنه... با اشکم که شده تحملش می کنم تا جلو روش شرمنده نشم...
روزه پرکاری داشتم تو دانشگاه... کلی دردو دل کردم... مرسی رهگذر... تو نوشته هات خیلی حس خوبی بهم می ده... خدا عوضت بده (گل. گل. گل)
چشم عسلی جونی
اینهایی که گفتی درسته و یه نکته خیلی مهم تر هم هست و اون اینه که این سختی ها فقط برای بالا بردن توان نیست و هدف دیگه ای هم هست و اون بدست آوردن تجربه و یادگیری یک سری درس هاست. گاهی ما سختی رو می گذرونیم ولی دلیلش رو نمی دونیم یا نمی خوایم بدونیم. و به زمین و زمان و عمه وخاله و ... بد و بیراه میگیم. و این سختی ها مثل یه چرخه بازم برامون تکرار میشه و شایدم به نحوه دیگه ای. در این مواقع می تونیم از یه دیدگاه دیگه واز بالا به قضایا نگاه کنیم و اینطوری خیلی از مسائل برامون روشن میشه. پس گذروندن هر چیزی دال بر تموم شدن نیست. مهم اینه که چی یاد گرفتیم.
گاهی هم خودمون مسائل رو برای خودمون پیچیده می کنیم . مثلا دیروز یه چیزی شنیدم که خیلی اذیتم کرد و اون اتفاق قرار بود امروز برای یکی از نزدیکانم بیفته و اون مسئله از دیشب منو به خودش مشغول کرد. توی خواب هم ولم نکرد ولی خوب پیام حمایت رو توی خواب گرفتم و امروز هم اون مسئله به خیر گذشت.
ولی من لحظات سختی رو گذروندم که بیشتر خودم اونها رو به وجود آورده بودم.
گاهی برای بدست آوردن ذره ای از حقیقت مراحل سختی رو می گذرونی ولی واقعا ارزشش رو داره.
امروز بهت سلام نگفتم... سلاااااااااام...چطوری؟؟؟ ایام به کام هست دوس جون؟؟؟
ببین تو فکره اون کاره باش که بهت سپردم... حالا که رهگذر نیست بیا یه فکری کنیم... آخه گفته بیدی نیست که با این بادا بلرزه خبر نداره ما دو تا با هم باد نیستیم یه چیزی تو مایه های طوفان کاترینا!!! هاریکین و شایدم تسونامی هستیم... این همون تیم وورکیه که گفتم(نیشخند)
یه چیز در مورده نوشته ی شاهین بگم؟؟؟ می خواستم به عنوان یه ناشناس نظر بدم گفتم همینجا بگم دیگه!!!
خیلی خیلی خیلی خیلی این نوشته ش به جا بود... خیلی ... برای من که یه پیام خاص داشت... این اندکی محاسبات عقلی همیشه به من آرامش داده ... و چقد خوب گفته که از استاد برای خود بتی نسازید... وای شاهین اگه بدونی چه حس ه خوبی گرفتم از نوشته ت!! اینم من اضافه کنم در ادامه ی از استاد خود بتی نسازید :
یه شعره از مصدق فک کنم : وهمه بیم من آن بود که تندیس دست پرورده من در هم شکند.
استاد هم یه انسانه... نباید تبدیل به یه تندیس بشه اونم تندیسی دست پرورده ی خودمون... چون به خاطره انسان بودنش یه روزی می شکنه... اونوقته که با شکستن تندیسیت خودت باورات و همه چیزت می شکنه...
به قول شوهر خواهرم :تذکر آیین نامه ای ه خوبی بود...
شاد باشید دوستان
رهگذر:جالب گفتی. حالا خود شاهین جوابت رو میده. من دیگه دستام خسته شد بس نوشتم.
شاهین : چشم عسلی عزیز به نظرم حق مطلب رو ادا کردی با این نظرت .. خود من چندین بار مرتکب این اشتباه شدم تا یاد گرفتم که یه ذره عقلم رو هم به کار بندازم ... بگذریم از این که هیچ وقت ادم عاقلی نشدم
باز من نبودم پشت سر من حرف زدیدا!!! باور کنین اینهمه نوشتن واسه من کاری نداره... (ایکون چشم عسلیه بی جنبه) خب چیکار کنم بابا جونه من!! به ذهن رسیدن همانو نوشتن همان... بدون ه فوت هیچگونه وقتی..
بهتره تبلیغ کنم... تایپ هر گونه پایان نامه و نامه و نامه خصوصی و کامنت و ازین جور حرفا در سیم ثانیه به قیمت از روز یه کم پایینتر... به همین ادرسی که نوشتم مراجعه شود.. راستی آپ ه شاهینم یه آس ه دیگه ستا!!! باید خوب بخونمشو نظر بذارم... سره فرصت...
البته از همینجا بهش سلام می گم و بهش تبریک می گم که ذهن بازی داری... یه جایی خوندم آدمای بزرگ همیشه به این دلیل بزرگ می شن که سوالات بزرگی رو واسه خودشون مطرح می کنن و سوالات شاهین ازون دست سوالاته بزرگه.. از بودنت خوشحالم دوست(گل)
سلام رهگذر جون بابا چه خبره تو وبلاگستان... همه دارن قالب عوض می کنن... یهو به ذهنم رسید یعنی آدما هم می تونن به این سرعت قالب عوض کنن... چه جالب...
این قالبتون با حاله... نظره هر کدومتون بوده خیلی هیجان داره و به حس ه خوب به آدم می ده... واسه من که اینطور بود... آخه من عاشق ه اسب و اسب سواری ام... انگاری لب ه دریا هم هستن... واااااااااااای چه حالی می ده... خدایا ما رو آروز به دل از این دنیا نبر پلیز...
سلام عزیزم آره خیلی جالبه ییهو همه به سرشون زد قالب عوض کنن دیگه!!! منم خیلی این اسب ها رو دوست دارم خیلی به آدم انرژی میدن
اوومیثم: یه بار دیگه درخواست خودتو از خدا بخون! این خدا از دست بندهاش چکار کنه؟
چه تصویر زیبائی
برکت باشد
ممنون دوست عزیز.
برکت
وای چه خوب...آره
عکسه رو خیلی دوس دارم
ممنون دختر بهار عزیز.
برکت
البته بعضی وقتها هم تا میبینه حواست نیست یه ذره ( البته میدونی که بین ذره که خدا میگه و ذره که ما میگیم تفاوته ) بیشتر بهت میده ...
البته حسنش اینه که توانمون بیشتر میشه
آره درست میگی گاهی از یه ذره هم بیشتر میده تا زیاد خوش به حالت نشه دیگه
عکست خیلی با حال دوست من
میشه گفت این برگها (نمیدونم هر چی اسمش) نماد توان و ظرفیت ادماست و اون قطره نماد درد ها و سختی هاست.
ببینید این برگا خم شدن ولی هنوز رو پای خودشونن و نشکستن!!!
برکت باشد
مرسی دوست عزیز.
تعبیر قشنگی کردی
برکت
سلام ابجی رهگذر
:
اره فدات شم خدا اینطوریه دیگه
دقیقا اینطورم که تو میگی نیست مثلا .... ولش کن
مهم اینه که بیش از توانمون از ما چیزی نمیخواد
سلا عزیزم.
بگو برداشتت چی بود؟
سیلام رهگذر جونی :




الان دوباره خوندمش
اره حق با توست خدا اگه یه موقعی هم بیشتر از توانمون بده پس مطمئن باش که میخواد تو رو ازمایش کنه و ببینه :
تو که مثلا همه رو به راهی هدایت میکنی اگه خودت هم تویه اون شرایط بودی همون کاری رو میکردی که ادعا داشتی بقیه باید انجام بدن
مرسی رهگذر جونم خیلی
همین شاید به ظاهر یه خط برام نکته داشت مثل همیشه فدات بشم خوشگل خانوم
سلام رویا جون

خواهش می کنم عزیزم.
ممنون از نظرت.
شاد باشی عزیزم
سلام رهگذر جون خوبی؟
عکست خیلییی قشنگه کلی باهاش کیفور شدیم ;)
آخرش خدا بیشتر از توان میدهد یا نمیدهد ؟:D
سلام پگاه جان

شاید هم میده هم نمیده.
می دونی چرا تو فکر می کنی که بیشتر از حد توانت بهت داده در صورتی که وقتی اون مرحله رو پشت سر گذاشتی خودت هم متعجب میشی که چطور این مرحله رو طی کردی. پس توانش رو داشتی.
ولی خدا همیشه بیش از توانت بهت نمیده. مطمئن باش تا زمانی که برای سختی و یا حتی شادی و خوشی آماده نباشی خداوند بهت چیزی نمیده.
این مثل زمانی میمونه که تو بتونی آیندت رو به نحوی ببینی و شاید اگر از اتفاقاتی که قراره برات بیفته خبردار بشی همون موقعه شوکه بشی و بلایی سرت بیاد چون اون موقع تو آمادگی مواجه شدن با اون رویداد رو نداری.
شاد باشی عزیزم
سلام
شب بخیر
خیلی تصویر قشنگیه... چه قدرتی داره خدا... گیاهش.. وبشری که اشرف مخلوقات آفریدش که چنین دوربینی بتونه بسازه که انگار!!! خداییش عکس فوق العاده ایه!! و لحظه ی فوق العاده تری!!!
من از حمایتت یه چیز دیگه گرفتم... یه چیزی مثه تیم وورک... یه چیزی مثه اینکه بقیه ها هیچ حبابی روشون نیست اما این چن تا باهم تونستن این حباب رو واسه خودشون کنن... حتی برای چند لحظه!!! وای که چه حباب خوشگلیه!!!
یاد شازده کوچولو افتادم که شب که می شد تو سیاره ش یه حباب دوره گلش می ذاشت تا یه وقت بزه نیاد نخورتش یا اینکه گلش سرما نخوره... کاش گاهی وقتا منم یکی ازین حبابا رو داشتم... شاید به خیال اینکه خداست می رفتم توشو یه خلوت حسابی رو تجربه می کردم...
را اجازه ت سیوش می کنم!!! خب خیلی خوشگله و حسه خوبی بهم می ده!
بابا این تیم وورکت منو کشته


هر کسی هر تعبیری دلش می خواد می تونه داشته باشه عزیزم.
خوب راستش منم دلم از این حباب ها می خواد.
شاد باشی
مرسی رهگذر جان جواب خیلی جالبی بود. منم شاید جواب یک سری از سوالات و مجهولاتم رو گرفتم. ممنون.
چشم عسلی جونم ازین برداشت تیم ورکت خوشم اومد واقعا هم میشه اونجوری برداشت کرد :)
خواهش می کنم عزیزم.

اون را نیست عزیزم بائه!!! گرفتی؟؟؟ کامنت قبلیه رو می گم.
یعنی اگه دارین مثه من زیره بار مشکلات که نه مسائل یه جورایی چرخ گوشتی می شین باز بگین من توانشو دارم!!!
همش کاره این خدا جونیه!!! به نظره من این ایمانمونه که حد توانمونو تعیین می کنه... گاهی وقتا توانمون یا همون ایمانمون می لغزه... اون وقتایی که باید صبر کنیم... تحمل کنیم وگرنه این لغزش... این شک... این کم آوردن بدتر داغونمون می کنه... اینکه هر چی با خدات رشته باشی پنبه بشه!!!
گاهی وقتا شاید دلم می خواد کاسه کوزه مونو باخدا به هم بزنم تا به خاطره از دست ندادن ه منم که شده این فشاری که رومه رو کم کنه... اما منم به این باور رسیدم که خدا هیچوقت بیشتر از توانمون به ما نمی ده اما لجم می گیره ... چون می خوام ایمانم بیشتر بشه اما نمی خوام درد و رنج بیشتری رو تحمل کنم... دردو رنج که نه!!! دور شدن و دیر شدن خواسته هام اونم واسه منی که خواستن برام مساوی ه با داشتن بود... چون توانستنم رو باور داشتم... اما این روزا!!! یه کم!!! شاید خدا جونی می خواد توانایی منو بیشتر کنه... با اشکم که شده تحملش می کنم تا جلو روش شرمنده نشم...
روزه پرکاری داشتم تو دانشگاه... کلی دردو دل کردم...
مرسی رهگذر... تو نوشته هات خیلی حس خوبی بهم می ده... خدا عوضت بده (گل. گل. گل)
چشم عسلی جونی
اینهایی که گفتی درسته و یه نکته خیلی مهم تر هم هست و اون اینه که این سختی ها فقط برای بالا بردن توان نیست و هدف دیگه ای هم هست و اون بدست آوردن تجربه و یادگیری یک سری درس هاست. گاهی ما سختی رو می گذرونیم ولی دلیلش رو نمی دونیم یا نمی خوایم بدونیم. و به زمین و زمان و عمه وخاله و ... بد و بیراه میگیم. و این سختی ها مثل یه چرخه بازم برامون تکرار میشه و شایدم به نحوه دیگه ای.
در این مواقع می تونیم از یه دیدگاه دیگه واز بالا به قضایا نگاه کنیم و اینطوری خیلی از مسائل برامون روشن میشه. پس گذروندن هر چیزی دال بر تموم شدن نیست. مهم اینه که چی یاد گرفتیم.
گاهی هم خودمون مسائل رو برای خودمون پیچیده می کنیم . مثلا دیروز یه چیزی شنیدم که خیلی اذیتم کرد و اون اتفاق قرار بود امروز برای یکی از نزدیکانم بیفته و اون مسئله از دیشب منو به خودش مشغول کرد. توی خواب هم ولم نکرد ولی خوب پیام حمایت رو توی خواب گرفتم و امروز هم اون مسئله به خیر گذشت.
ولی من لحظات سختی رو گذروندم که بیشتر خودم اونها رو به وجود آورده بودم.
گاهی برای بدست آوردن ذره ای از حقیقت مراحل سختی رو می گذرونی ولی واقعا ارزشش رو داره.
شاد باشی
پگاه جونی اینجایی؟؟
کارت داشتم...
میام پیشت...
امروز بهت سلام نگفتم... سلاااااااااام...چطوری؟؟؟ ایام به کام هست دوس جون؟؟؟
ببین تو فکره اون کاره باش که بهت سپردم... حالا که رهگذر نیست بیا یه فکری کنیم... آخه گفته بیدی نیست که با این بادا بلرزه خبر نداره ما دو تا با هم باد نیستیم یه چیزی تو مایه های طوفان کاترینا!!! هاریکین و شایدم تسونامی هستیم... این همون تیم وورکیه که گفتم(نیشخند)
داشته باش رهگذر جون!!!
من الان هستم.
حلاجین.
می خوام ببینم چند مرده
بابا تیم وورک کارا
یه چیز در مورده نوشته ی شاهین بگم؟؟؟
می خواستم به عنوان یه ناشناس نظر بدم گفتم همینجا بگم دیگه!!!
خیلی خیلی خیلی خیلی این نوشته ش به جا بود... خیلی ... برای من که یه پیام خاص داشت... این اندکی محاسبات عقلی همیشه به من آرامش داده ... و چقد خوب گفته که از استاد برای خود بتی نسازید... وای شاهین اگه بدونی چه حس ه خوبی گرفتم از نوشته ت!!
اینم من اضافه کنم در ادامه ی از استاد خود بتی نسازید :
یه شعره از مصدق فک کنم : وهمه بیم من آن بود که تندیس دست پرورده من در هم شکند.
استاد هم یه انسانه... نباید تبدیل به یه تندیس بشه اونم تندیسی دست پرورده ی خودمون... چون به خاطره انسان بودنش یه روزی می شکنه... اونوقته که با شکستن تندیسیت خودت باورات و همه چیزت می شکنه...
به قول شوهر خواهرم :تذکر آیین نامه ای ه خوبی بود...
شاد باشید دوستان
رهگذر:جالب گفتی. حالا خود شاهین جوابت رو میده. من دیگه دستام خسته شد بس نوشتم.
شاهین :
چشم عسلی عزیز به نظرم حق مطلب رو ادا کردی با این نظرت ..
خود من چندین بار مرتکب این اشتباه شدم تا یاد گرفتم که یه ذره عقلم رو هم به کار بندازم ... بگذریم از این که هیچ وقت ادم عاقلی نشدم
عجب شعر زیبایی بود از مصدق مرسی
با عشق
باشه چشم عسلی جون یه فکری به حالش میکنم. :D
راستی راجع به این کاسه کوزه که گفتیااا منم امروز تو این فکر بودم که یه جورایی بزنمش بهم :D
به همین خیال باشین
پس چرا من همش باید توی زندگی بیش از توانم بار بکشم؟؟
چون خوب بار میکشی
امشب برو یه خواب حسابی کن فردا صبح که پاشدی تصمیم بگیر که دیگه بار بیخودی نکشی
با عشق
چقدر تنبلی رهگذر یه کم بنویس تقویت بشی :D
آره آخه من مثل تو و چشم عسلی زرنگ نیستم.وای من موندم چطور چشم عسلی اینهمه مینویسه.
یاد بگیر :D
تا بیام یاد بگیرم پیر میشم دیگه
مطمئنا به مقیاس اندازش دهنمون نیست...
چون دهنمون سرویس گشته...
فرق نمی کنه مقیاس چیه.
مهم سرویس شدنه
چه عکس باحالی
های... هانیان... چطورید؟؟؟
باز من نبودم پشت سر من حرف زدیدا!!!
باور کنین اینهمه نوشتن واسه من کاری نداره... (ایکون چشم عسلیه بی جنبه)
خب چیکار کنم بابا جونه من!! به ذهن رسیدن همانو نوشتن همان... بدون ه فوت هیچگونه وقتی..
بهتره تبلیغ کنم... تایپ هر گونه پایان نامه و نامه و نامه خصوصی و کامنت و ازین جور حرفا در سیم ثانیه به قیمت از روز یه کم پایینتر...
به همین ادرسی که نوشتم مراجعه شود..
راستی آپ ه شاهینم یه آس ه دیگه ستا!!! باید خوب بخونمشو نظر بذارم... سره فرصت...
البته از همینجا بهش سلام می گم و بهش تبریک می گم که ذهن بازی داری...
یه جایی خوندم آدمای بزرگ همیشه به این دلیل بزرگ می شن که سوالات بزرگی رو واسه خودشون مطرح می کنن و سوالات شاهین ازون دست سوالاته بزرگه..
از بودنت خوشحالم دوست(گل)
نه عزیزم ازت تعریف کردیم.

باورت نمیشه ولی یه دست دردی گرفتم که نگو و نپرس
برکت
سلام رهگذر جون
بابا چه خبره تو وبلاگستان... همه دارن قالب عوض می کنن...
یهو به ذهنم رسید یعنی آدما هم می تونن به این سرعت قالب عوض کنن...
چه جالب...
این قالبتون با حاله...
نظره هر کدومتون بوده خیلی هیجان داره و به حس ه خوب به آدم می ده... واسه من که اینطور بود... آخه من عاشق ه اسب و اسب سواری ام... انگاری لب ه دریا هم هستن... واااااااااااای چه حالی می ده...
خدایا ما رو آروز به دل از این دنیا نبر پلیز...
سلام عزیزم


این خدا از دست بندهاش چکار کنه؟
آره خیلی جالبه ییهو همه به سرشون زد قالب عوض کنن دیگه!!!
منم خیلی این اسب ها رو دوست دارم خیلی به آدم انرژی میدن
اوومیثم: یه بار دیگه درخواست خودتو از خدا بخون!
وبلاگ خیلی خوبی داری

اگه دوست داشتی برای تبادل لینک به وب من سر بزن
منتظر حضور سبزت هستم
مرسی دوست عزیز.
چشم حتما میام